شاهنامه فردوسی / جلد دوازده / نبرد رستم و شاه هاماوران

زمان: 03:25:24
به اشتراک گذاری:
اپیزودهای این قصه
شاهنامه فردوسی / جلد دوازده / نبرد رستم و شاه هاماوران قسمت اول
شاهنامه فردوسی / جلد دوازده / نبرد رستم و شاه هاماوران قسمت دوم
شاهنامه فردوسی / جلد دوازده / نبرد رستم و شاه هاماوران قسمت سوم
شاهنامه فردوسی / جلد دوازده / نبرد رستم و شاه هاماوران قسمت چهارم
شاهنامه فردوسی / جلد دوازده / نبرد رستم و شاه هاماوران قسمت پنجم
شاهنامه فردوسی / جلد دوازده / نبرد رستم و شاه هاماوران قسمت ششم
شاهنامه فردوسی / جلد دوازده / نبرد رستم و شاه هاماوران قسمت هفتم
شاهنامه فردوسی / جلد دوازده / نبرد رستم و شاه هاماوران قسمت هشتم
شاهنامه فردوسی / جلد دوازده / نبرد رستم و شاه هاماوران قسمت نهم
شاهنامه فردوسی / جلد دوازده / نبرد رستم و شاه هاماوران قسمت دهم
شاهنامه فردوسی / جلد دوازده / نبرد رستم و شاه هاماوران قسمت یازدهم
شاهنامه فردوسی / جلد دوازده / نبرد رستم و شاه هاماوران قسمت دوازدهم
شاهنامه فردوسی / جلد دوازده / نبرد رستم و شاه هاماوران قسمت سیزدهم
شاهنامه فردوسی / جلد دوازده / نبرد رستم و شاه هاماوران قسمت چهاردهم
خلاصه:

شاه کاووس مغرور که هزار سودای خام در سر داشت، این‌بار به سوی باختر لشکر کشید. شهرهای سر راه، باج را گردن گذاشتند و شاه بربرستان نیز که ابتدا سرباززد، پس از نبرد با سپاه ایران تسلیم شد.
کیکاووس سپاه را به زابل کشید و چندی، مهمان رستم و زال شد. در همین زمان، شاه تازیان سرکشی کرد و کیکاووس باز لشکر را به حرکت درآورد و به نزدیکی شهر هاماوران رسید. شاه هاماوران چون خبر شد، سپاهی گران از سه پادشاهی هاماوران و مصر و بربرستان فراهم ساخت و در جنگی سخت، سهمیبزرگ از سپاه ایران نابود شد؛ لیکن با رشادت‌های گیو و دیگر سرداران، نهایتا ورق برگشت. شاه هاماوران و مصر و بربرستان تسلیم شدند و به باج‌گذاری به کیکاووس گردن نهادند.
کیکاووس چون وصف دختر شاه هاماوران، سودابه، را شنید، او را خواستگاری کرد. شاه هاماوران دل‌افگار شد، اما سودابه گفت که چاره‌ای جز پذیرفتن نیست. کیکاووس سودابه را به همسری گرفت.
لیکن شاه هاماوران در فکر حیله بود. روزی داماد را به بهانه‌ مهمانی به کاخ خویش خواند، او را با تنی چند از پهلوانان ایران به بند کشید و در دژی محبوس کرد. پس خواست تا سودابه را نیز بازگردانند. لیکن سودابه به سرزنش و طعنه گفت که این از مردی به دور است و اگر می‌توانستی باید به روز جنگ به بندش می‌کشیدی. شاه هاماوران دستور داد دخترش را نیز به نزد شویش در زندان فرستند.
در غیاب کیکاووس‌شاه، وضع ایران آشفت و افراسیاب این فرصت را غنیمت یافت و با لشکری انبوه به خاک ایران دست‌درازی کرد. چون خبر به رستم رسید، برآشفت و از گوشه‌گوشه‌ی ایران سپاه فراهم ساخت و قاصدی نزد شاه هاماوران فرستاد تا کیکاووس را آزاد کند. اما شاه هاماوران به درشتی پاسخ گفت و با دو پادشاه مصر و بربرستان لشکری تدارک دید.
بدین‌گونه بود که لشکر کشیدند و نبردی سهمگین درگرفت. گرازه، پهلوان ایرانی، بر شاه بربرستان دست یافت و او را به بند کشید و زواره، برادر رستم، نیز شاه مصر را بر خاک هلاک افکند. شاه هاماوران که عرصه را تنگ دید، قاصدی نزد رستم فرستاد و زنهار خواست. رستم پذیرفت و شاه هاماوران کیکاووس را آزاد کرد. کیکاووس نیز بر او بخشود.
پس از آن، شاه کاووس پیکی نزد افراسیاب فرستاد تا سپاهش را از ایران بیرون ببرد، اما افراسیاب پاسخ نامه را به تندی داد و خود را شاه ایران خواند. ناگزیر میان آنان جنگی سخت درگرفت که به نفع ایرانیان تمام شد و افراسیاب فرار کرد. کی‌کاووس، پیروزمندانه، به پارس بازگشت و بر تخت نشست و آبادانی و ایمنی به کشور بازگشت.
اندیشه‌های بلند‌پروازانه شاه ایران آرام نگرفت و دستور داد در البرزکوه که جایگاه دیوان بود، کاخی عظیم و خرم بنا کنند و خود بدان‌جا نشست. این امر دیوان البرز را بس گران آمد و ابلیس فرصتی یافت تا شاه ایران را گمراه کند. یکی از دیوان را در پوشش غلامی نزد کاووس فرستاد. دیو با چرب‌زبانی او را فریفت که امروز جهان زیر فرمان توست؛ پس چرا آسمان‌ها را به زیر سلطه درنیاوری؟
کیکاووس در اندیشه شد و دست به اقدامی غریب زد. بچه عقابانی را پرورید و چون بالغ شدند، دستور داد تختی ساختند و نیزه‌های دراز بر پهلوهای تخت گماردند و بر سر هر یک ران بره‌ای آویزان کردند. پس بر تخت نشست و عقاب‌ها را نیز بر چارگوشه بست. عقاب‌ها چون گرسنه شدند، به سوی گوشت‌ها پریدند و تخت را نیز به نیروی خود به آسمان بردند؛ اما در میانه‌ راه خسته شدند و سقوط کردند. شاه ایران به بیشه‌ای خوار و زار افتاد و این‌بار نیز رستم، با دیگر پهلوانان ایرانی، او را یافتند. کیکاووس تا مدتی سربه‌راه شد و ایرانیان نفسی تازه کردند.
روزی هفت تن از پهلوانان ایرانی، به همراهی رستم، برای تفریح به شکارگاهی در مرز توران رفتند. پس از یک هفته خبر به افراسیاب رسید و به فکر افتاد تا با دست‌یافتن بر این هفت پهلوان، رویای تسلط بر ایران را جامه‌ عمل بپوشاند. پس با سپاهی به شکارگاه رفت. پهلوانان ایران با ایشان درگیر شدند و از تورانیان بسیار بر خاک هلاک افتادند. پیران، پهلوان تورانی، با مردان خویش سوی رستم تاخت، اما رستم آنان را تارومار کرد. پیلسم که برادر پیران و پسر ویسه بود، به میدان آمد. چهار پهلوان ایرانی گرگین، گستهم، زنگه شاوران و گیو با او به نبرد مشغول شدند و هیچ‌کدام از پسش برنیامدند.
رستم وارد کارزار شد و پیلسم و پیران گریختند. این‌بار پهلوانی به نام «الکوس» به سوی آنان تاخت و چون زواره را با رستم اشتباه گرفت، زخمی بدو زد. رستم به یاری برادرش شتافت و الکوس را کشت.
افراسیاب که چنین دید، از معرکه فرار کرد. پهلوانان ایرانی غنایم بسیار یافتند و در نامه‌ای به کیکاووس شرح نبرد ناگهانی خویش بدادند و بازگشتند.

1 ستاره2 ستاره3 ستاره4 ستاره5 ستاره (No Ratings Yet)
Loading... چقدر این کتاب رو دوست داشتید؟

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *