شاهنامه فردوسی / جلد سه / ضحاک ماردوش

زمان: 02:34:44
به اشتراک گذاری:
اپیزودهای این قصه
شاهنامه فردوسی / جلد سه / ضحاک ماردوش قسمت اول
شاهنامه فردوسی / جلد سه / ضحاک ماردوش قسمت دوم
شاهنامه فردوسی / جلد سه / ضحاک ماردوش قسمت سوم
شاهنامه فردوسی / جلد سه / ضحاک ماردوش قسمت چهارم
شاهنامه فردوسی / جلد سه / ضحاک ماردوش قسمت پنجم
شاهنامه فردوسی / جلد سه / ضحاک ماردوش قسمت ششم
شاهنامه فردوسی / جلد سه / ضحاک ماردوش قسمت هفتم
شاهنامه فردوسی / جلد سه / ضحاک ماردوش قسمت هشتم
شاهنامه فردوسی / جلد سه / ضحاک ماردوش قسمت نهم
شاهنامه فردوسی / جلد سه / ضحاک ماردوش قسمت دهم
شاهنامه فردوسی / جلد سه / ضحاک ماردوش قسمت یازدهم
شاهنامه فردوسی / جلد سه / ضحاک ماردوش قسمت دوازدهم
شاهنامه فردوسی / جلد سه / ضحاک ماردوش قسمت سیزدهم
خلاصه:

پس از تهمورث، فرزند او جمشید، بر تخت کیانی نشست. او پادشاهی نیک بود که کارهای بزرگی کرد؛ اسباب جنگ و زره و جوشن ساخت، از پشم حیوانات نخ پدید آورد و مردمان را به چهار گروه و پیشه سامان داد. مردمان دین، جنگاوران، برزگران و کارگران. فرمود تا خشت سازند و بناها بسازند و از سنگ‌‌‌‌‌ها گوهر و زر و سیم خارج کرد. پس کشتی ساخت و بر آب‌‌‌‌‌ها گذر کرد. آن‌‌‌‌‌گاه تختی جواهرنشان ساخت و بر آن نشست و دیوان را فرمود تا آن را برافرازند. شکوه و فر ایزدی او چشم همگان را خیره کرد و آن روز را نوروز خواندند و آغاز سال.
از آن پس جمشید به خودکامگی گرایید:
منی چون بپیوست با کردگار
شکست اندر آورد و برگشت کار
در دیگر سوی جهان، ضحاک پسر پادشاه تازیان، مرداس، به خدعه‌ ابلیس پدر خود را کشت و به جای او بر تخت نشست. ابلیس در لباس جوانی خردمند کمر به خدمت او بست و خورشگر آشپزخانه او شد. روزی ضحاک به پاداشِ خورشهای نیکِ او خواست تا آرزوی جوان را برآورده کند و ابلیس را آرزویی نبود جز بوسیدن دو کتف ضحاک. بوسید و ناپدید شد و برجای بوسه او دو مار سیاه رویید. ضحاک چاره ماران جست و کس درمان ندانست. اهریمن دیگربار در هیات پزشکی نزد او شد و مغز سر دو انسان برای هر روز ماران نسخه کرد تا از گزند آنان در امان ماند.
در همین روزگار، ایرانیان که از ستم‌‌‌‌‌های جمشید به ستوه آمده بودند، روی به ضحاک کردند و او را بر تخت نشاندند. جمشید گریخت و تا صدسال خبر از او نبود تا آنکه ضحاک بر او دست یافت و با اره به دو نیمش کرد.
شبی ضحاک در خواب دید که سه مرد جنگی به سوی او آمدند و کهتر آنان گرزی بر سر او زد و با دست و پای بسته به کوه دماوند کشاندش. آشفته خواب‌گزاران را خبر کرد و یکی او را گفت که روزگارش به دست فریدون نامیبه سر خواهد آمد. پس ضحاک به جست‌وجوی فریدون برآمد.
فریدون از پشت آبتین از نوادگان تهمورث، زاده شد. آبتین خورش ماران ضحاک شد و مادر فریدون از بیم جان فرزندش او را به مرغزاری خارج از شهر برد و سپس او را در البرز کوه به دست پارسایی سپرد.
فریدون بالید و از کوه به زیر آمد و از مادر نژاد و قصه پرسید و چون دانست آنچه رفت، به خشم آمد و دل بر قتل ضحاک نهاد.
همان زمان کاوه آهنگر بر ضحاک بشورید و نزد فریدون آمد. درفش کاویانی برافراشتند و به قصر ضحاک شتافتند. ضحاک در هندوستان بود و فریدون به جای او بر تخت نشست. چون ضحاک آگاه شد شتابان بازگشت اما فریدون بر او چیره شد. فریدون خواست تا او را بکشد اما به فرمان سروش خجسته خون او نریخت و او را در بن غاری در دل دماوندکوه به بند کشید و چنان شد که روزگار جور هزارساله ضحّاک نیز به سرآمد.

 

1 ستاره2 ستاره3 ستاره4 ستاره5 ستاره (No Ratings Yet)
Loading... چقدر این کتاب رو دوست داشتید؟

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *