شاهنامه فردوسی / جلد نه / رستم و افراسیاب

زمان: 02:05:13
به اشتراک گذاری:
اپیزودهای این قصه
شاهنامه فردوسی / جلد نه / رستم و افراسیاب قسمت اول
شاهنامه فردوسی / جلد نه / رستم و افراسیاب قسمت دوم
شاهنامه فردوسی / جلد نه / رستم و افراسیاب قسمت سوم
شاهنامه فردوسی / جلد نه / رستم و افراسیاب قسمت چهارم
شاهنامه فردوسی / جلد نه / رستم و افراسیاب قسمت پنجم
شاهنامه فردوسی / جلد نه / رستم و افراسیاب قسمت ششم
شاهنامه فردوسی / جلد نه / رستم و افراسیاب قسمت هفتم
شاهنامه فردوسی / جلد نه / رستم و افراسیاب قسمت هشتم
شاهنامه فردوسی / جلد نه / رستم و افراسیاب قسمت نهم
خلاصه:

پس از زوتهماسب، فرزندش «گرشاسپ»، بر تخت پادشاهی ایران نشست. افراسیاب که از پسِ کشتن برادرش «اغریرث» از چشم پدرش «پشنگ »افتاده بود، دوباره به خاک ایران لشگر کشید. در این گیرودار گرشاسپ نیز درگذشت.
از آن‌سو، زال کهن‌سال نمی‌خواست رستم را به جنگ گسیل دارد؛ چون او را کم‌سن و کم‌تجربه می‌دانست. رستم اما خود را پهلوانی آماده‌ نبرد خواند که فقط سلاح درخور و اسب شایسته ندارد. زال گرز معروف پدرش «سام» را به رستم داد، اما هیچ اسبی را تاب سواری دادن به او نبود.
روزی در صحرا مادیانی تیزپا دید که با کره‌اسبی عجیب می‌تاخت. رستم را کره اسب خوش آمد؛ کمند را آماده کرد، اما چوپان پیر نصیحتش کرد که از این اسب درگذر که چموش است و «رخش» نام دارد و مادرش نیز چون شیری از او حمایت می‌کند. رستم لیکن سر کره‌اسب را به بند آورد و مادرش را با مشتی به خاک ‌افکند؛ چنان‌که مادیان بیچاره راه فرار در پیش گرفت.
زال با لشگری انبوه از زابل به قصد جنگ افراسیاب بیرون شد. دو لشگر در دو فرسخی یکدیگر خیمه زدند. زال جهان‌دیدگان سپاه را بخواند و گفت که ملک ایران بی‌پادشاه شایسته نیست و ایشان را به کی‌قباد نوید داد که از نوادگان فریدون است و در البرزکوه ماوا دارد. پس ماموریتِ یافتن کی‌قباد را به رستم داد.
رستم جوان در میانه‌ راه با بخشی از سپاهیان توران درگیر شد و آنان را به ستوه آورد. افراسیاب یکی از سردارانش به نام «قلون» را با سپاهی روانه کرد تا راه برگشت بر این پهلوان ناشناس ببندند. رستم به البرزکوه رسید، قباد را یافت و پیغام زال را به او رسانید. قباد و کسانش به همراه رستم راهی شدند؛ لیکن راه بازگشت را بسته دیدند. رستم یک‌تنه به دشمن حمله برد و قلون را چون پرِ کاهی از زین برداشت و بر زمین زد. سپاه توران شکست خوردند.
با تاج برسرنهادن کی‌قباد، سپاه ایران را توش و توان مضاعف گشت و با پهلوانان و سردارانی چون مهراب، قارن، گستهم، کشواد و رستم به دشت نبرد رسید. دو لشگر به هم درآویختند و قارن در نبردی «شماساس گرد» تورانی را کشت.
رستم به‌سوی پدر رفت و از او نشانی افراسیاب را پرسید. زال هراسناک شد و او را از افراسیاب برحذر داشت. رستم اما به‌تاخت به میدان نبرد رفت و چون می‌خواست افراسیاب را زنده نزد قباد ببرد، کمربند او را به یک دست گرفت و از پشت زین بلندش کرد؛ اما کمربند از فشار پنجه او و وزن افراسیاب از هم گسست.
سپاه توران به‌سرعت گرد افراسیاب را گرفتند و از میدان به درش بردند. سپاه ایران به قلب لشکر توران زد و شکستی سخت بر آنان وارد کرد.
چند روزی دو سپاه بدون درگیری مقابل یک‌‌‌‌‌‌‌دیگر صف بستند. عاقبت افراسیاب نزد پدرش «پشنگ» بازگشت، حکایت گفت و رستم را از شگفتی‌های جهان خواند. به عقیده‌ افراسیاب با چنین دلاوری راهی جز آشتی با کی‌قباد برای تورانیان نمی‌ماند. پشنگ نیز نامه‌ای آشتی‌جویانه نوشت و به کی‌قباد پیشنهاد صلح داد. کی‌قباد پذیرفت و پس از صلح، به آبادانی همت گمارد؛ اما سرانجام زمانه‌ی کی‌قباد نیز به‌سرآمد و نوبت پادشاهی به فرزندش کی‌کاووس رسید.

1 ستاره2 ستاره3 ستاره4 ستاره5 ستاره (No Ratings Yet)
Loading... چقدر این کتاب رو دوست داشتید؟

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *