شاهنامه فردوسی / جلد هفت / ابتدای کار رستم

زمان: 01:30:40
به اشتراک گذاری:
اپیزودهای این قصه
شاهنامه فردوسی / جلد هفت / ابتدای کار رستم قسمت اول
شاهنامه فردوسی / جلد هفت / ابتدای کار رستم قسمت دوم
شاهنامه فردوسی / جلد هفت / ابتدای کار رستم قسمت سوم
شاهنامه فردوسی / جلد هفت / ابتدای کار رستم قسمت چهارم
شاهنامه فردوسی / جلد هفت / ابتدای کار رستم قسمت پنجم
شاهنامه فردوسی / جلد هفت / ابتدای کار رستم قسمت ششم
شاهنامه فردوسی / جلد هفت / ابتدای کار رستم قسمت هفتم
خلاصه:

رودابه آبستن بود و چون هنگام زادن فرارسید، به سبب درشتی و سنگینی کودک، از درد بی‌هوش شد. زال پریشان‌حال به بالین همسرش درآمد و به فکر چاره افتاد. پس آتشی فراهم کرد و پر سیمرغ در آن افکند. هم اندر زمان هوا تیره‌گون گشت و سیمرغ پدیدار شد و چاره کار کرد. زال طبق دستور سیمرغ موبدی خواست. رودابه را مست کردند، پهلوی او را شکافتند و پسری پیل‌تن بیرون آمد.
از هیبت نوزاد همه اندر شگفت شدند. پهلوی رودابه را دوختند و فرزند را رستم نام کردند. سپس به سام آگهی دادند که نوه‌ای بس غریب از نسل او به دنیا آمده و تصدیق این گفته را کودکی هم‌اندازه او از پارچه ساختند و به نزد نیا فرستادند. سام چون آن پیکره دید، در شگفت شد و شادی بسیار کرد.
روزگاری برآمد و رستم هر چه بزرگ‌تر می‌شد، شگفتی بیشتر می‌آفرید. چنان که در هشت سالگی چیزی از سام یل کم نداشت. سام که بیش از این نمی‌توانست وصف فرزند زال را بشنود و نبیندش، آهنگ سفر زابلستان کرد. زال چون خبر را شنید، به استقبال او شتافت. رستم را نیز لباس رزم پوشانید و بر پیلی عظیم نشاند. سام چون فرزند زال را دید بسی شاد شد. رستم زمین ادب بوسه داد و سام را از رستم هر زمان شگفتی فزون بود و تحسین و ثنا از حد بیرون.
چندی بعد سام قصد بازگشت کرد و زال را گفت که دلش گواهی می‌دهد چندان از عمرش باقی نیست. پس پسر را پند داد و روانه شد.
پس از آن شبی واقعه‌ای شگفت رخ داد. رستم در خواب بود که غریو و هیاهویی شنید. از خواب پرید و گرز پدربزرگش سام را برگرفت و بیرون شد. از نگهبانان شنید که پیل سپید عظیم‌الجثه‌ای، رم کرده دیوانه‌وار در شهر می‌گردد و خرابی و کشتار به‌بار می‌آورد. رستم به کوی شتافت و به پیل رسید، نعره‌ای برداشت و چنان با گرز بر سر فیل کوبید که حیوان چون کوهی بر خود لرزید و از پای افتاد.
صبح زال او را پیش خود خواند، فرزند را تحسین کرد و او را به نخستین نبرد زندگی‌اش گسیل داشت. زال از دژی مستحکم گفت در میان کوه سپند که هیچ راه نفوذی در آن پیدا نیست. او را از داستان نریمان، پدر سام، آگاه کرد که چون به دستور فریدون برای فتح آن دژ رفته بود و راهی در آن نیافت، به محاصره دژ ادامه داد و سرانجام با سنگی که از فراز کوه بر سرش انداختند، کشته شد. سام نیز به انتقام خون پدر مدتی دژ را محاصره کرد، اما چون راهی به داخل نیافت، بازگشت. زال از رستم خواست که:
به خون نریمان میان را ببند / برو تازیان تا به کوه سپند
همچنین پیشنهاد کرد که رستم و لشکر در هیات کاروانی با بار نمک به آن‌جا روند. چون در آن دژ، نمک کالایی عزیز بود. رستم نیز چنین کرد. چون به پای کوه رسیدند، نگهبانی از قصدشان پرسید. گفتند بار نمک دارند. دروازه‌‌ها را برای‌‌‌‌‌‌‌شان گشودند. رستم تا شب به فروختن نمک‌ها پرداخت؛ شب هنگام با جنگاوارن دیگر، سلاح‌ها را از لابه‌لای نمک‌ها بیرون کشیدند و جنگی خونین آغاز شد. به زودی رستم و یارانش ظفر یافتند. رستم نامه‌ای نوشت و با پیکی نزد پدرش «زال» فرستاد و ماوقع را شرح داد. زال شادمان شد و به پیشواز او شتافت و مادر سر و روی او را غرق بوسه ساخت. بدین ترتیب رستم از نخستین آزمون با سرافرازی بیرون آمد. زال نیز نامه‌ای نزد سام فرستاد و شرح پهلوانی‌های رستم داد. این‌همه در زمان پادشاهی منوچهرشاه به وقوع پیوست.
منوچهر در آخرین روزهای عمر فرزندش «نوذر» را پیش خواند؛ او را آداب مملکت‌داری و دادگری آموخت، به سختی‌های پیش رویش آگاهانید و گفت آن زمان که از توران و پور پشنگ به تو گزندی رسید، از زال و فرزندش «رستم» یاری بخواه. پس ازآن منوچهر، نواده فریدون و خون‌خواه ایرج، دیده از جهان فروبست.

1 ستاره2 ستاره3 ستاره4 ستاره5 ستاره (No Ratings Yet)
Loading... چقدر این کتاب رو دوست داشتید؟

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *