شب‌های انقلاب

نویسنده: حسین فتاحی
زمان: 00:14:48
به اشتراک گذاری:
اپیزودهای این قصه
شب‌های انقلاب قسمت اول
شب‌های انقلاب قسمت دوم
خلاصه:

شب سردی بود و همه جا تاریک بود. گه‌گاه صدای تیر می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌آمد و صدای قدم‌های نیروهای امنیتی شنیده می‌شد. «سعید» اعلامیه‌ها را برداشت و قدم روی برف‌ها گذاشت و به راهش ادامه داد….
یک ماه از شروع به کار دولت «ازهاری» می‌گذشت. حکومت نظامی و ترس، تنها ارمغان این دولت بود و سعید مدام به این چیزها فکر می‌کرد. باید، هرطور که می‌شد، اعلامیه‌ها رو در خانه‌ها می‌انداخت و به خانه برمی‌گشت. در همین لحظه صدای «الله اکبر» و «مرگ بر شاه» شنیده شد و سعید که خیلی ترسیده بود، به دنبال راه فرار می‌گشت. صدای تپش قلبش‌ رو می‌شنید. یه جیپ ارتش به سمتش آمد و مردی با عجله از کنارش رد شد. سعید کنار یک ماشین پناه گرفت. خواست فرار کند که صدایی گفت: «ایست!»…

1 ستاره2 ستاره3 ستاره4 ستاره5 ستاره (No Ratings Yet)
Loading... چقدر این کتاب رو دوست داشتید؟

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *