شهرام و شهریار

زمان: 00:40:48
به اشتراک گذاری:
4.58
اپیزودهای این قصه
شهرام و شهریار
خلاصه:

در بخشی از داستان کوتاه «شهرام و شهریار» می­‌شنویم:

شهرام از سه چهار سال پیش، دقیقا از وقتی که کار و بارش یک رونقی گرفت و هر روز عصر اتاق انتظار مطب پُر می‌شد و گوش تا گوش می‌نشستند و سر نوبت دعوا می‌شد و بنفشه که منشی او بود دائم داشت با مریض و همراه مریض سر و کله می‌زد و جر و بحث می‌کرد، به این فکر افتاد که خانه‌ قدیمی‌ کنار رودخانه را بکوبد و یک ساختمان چند طبقه به جای آن بسازد. پدرش را راضی کرد که باهم بروند محضر و پای سند را امضا کند و به او قول داد که وقتی ساختمان جدید ساخته شود یکی از بهترین آپارتمان‌ها را بدهد به او و توی این یکی دو ساله‌ای که ساختمان دارد ساخته می‌شود، یک آپارتمان طبقه‌ همکف، همین دور و برها، برای او اجاره کند و اگر هم طبقه‌ی همکف پیدا نشد، توی یک ساختمان آسانسور دار…

1 ستاره2 ستاره3 ستاره4 ستاره5 ستاره (19 votes, average: 4,58 out of 5)
Loading... چقدر این کتاب رو دوست داشتید؟

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *