







«صخره برایتون» نوشته «گراهام گرین» سعی دارد با طنز تلخ توجه مخاطب را به فساد در دستگاه اجرائی و قضائی انگلستان جلب کند. سرمایهداری که با پیچیدهتر شدن نظام خود، سرمایههای کوچک را در دهان سرمایههای بزرگ قرار میدهد، همراه قطبی شدن اقتصاد، بر آن است تا گروههای کوچک دزدی و کلاهبرداری و آدمکشی را نیز در گروههای عظیم گانگستری مستحیل کند و برای اجرای این هدف، مسلما این قدرت را هم دارد که پلیس و دولت و قانون را بخرد. بدینگونه نمایشی آغاز میشود که لحظه به لحظه آن از پیش طرّاحی شده است.
«صخره برایتون» داستانی است که استعارههای آن در قالبی رئالیستی (واقعگرایانه) ریخته شده است؛ این استعارهها، در کنار زبان اثر، جریانهای عاطفی بطن ماجرا و مجموعه حال و هوای داستان، در مخاطب نوعی حس دلسوزی ایجاد میکند.
هریک از قهرمانهای این داستان، به امری که بدان ابتلا یافته، عمل میکند. پسر از دید خود وظیفهای را انجام میدهد که از او خواسته شده است: جنایت. این سرنوشتی است که برای او تعیین شده و آیا هر تلاشی برای تغییر آن به منزله نوعی سرپیچی و عصیان در برابر حکم ازل نیست؟ این پرسش دشواری است که گراهام گرین در برابر خواننده قرار میدهد. بهراستی چه کسی مسئول است و تصمیمگیری درباره درست و نادرست بر چه پایهای صورت میگیرد؟
نثر نویسنده، متین و عاری از فضلفروشی است. او اینجا و آنجا از توصیفات شاعرانه و کوتاه مایه گرفته است. این توصیفات به مقتضای حال، در دل اثر جای گرفتهاند و چون شعر کوتاهی لابهلای سایهروشنهای آن برق میزنند.