

صدایی از میان سنگها
قسمت اول

صدایی از میان سنگها
قسمت دوم

صدایی از میان سنگها
قسمت سوم
پسربچهای پس از مرگ مادرش معتقد است میتواند صدای او را از میان سنگهای عمارت بشنود. پرستار جوان او نیز باوجودِ انکار،کمکم تحتتأثیر این باور قرار میگیرد.
«ورنا» دختر جوانی است که بهعنوان پرستار در عمارتی بزرگ و قدیمی به کار مشغول میشود تا از پسرک خانواده، «جیکوب»، مراقبت کند. از آنجا که مادر خانواده چندماهی است از دنیا رفته، پسرک به سکوتی خودخواسته فرورفته و حرف نمیزند. او طبق وصیتی که از مادرش شنیده، منتظر است تا صدای او را از میان سنگهای دیوار بشنود.
گرچه جیکوب تمایلی به ایجاد ارتباط با پرستارش ندارد، اما ورنا تلاش میکند که بهتدریج و با مهربانی به او نزدیک شود؛ بنابراین سعی میکند جیکوب را متقاعد کند که هرگز صدای مادرش را از میان سنگهای دیوار نخواهد شنید و بهتر است به زندگی عادی خود بازگردد.