«فیروز افجه» مانند برخی از دلال‌های دانه درشت، به مرور زمان و برای باقی ماندن در چرخه رقابت، مبدل به انسانی بی‌‌‌‌‌‌انصاف شده است. او برای به دست آوردن اندکی سود بیشتر در کسب و کار، از هیچ فریبی فروگذار نمی‌کند.
حالا «فیروز افجه» این آدم دنیادوست، به نوعی سرطان مبتلا شده و تصور می‌کند فرصت کمی برای زندگی دارد. او درمی‌یابد که زندگی او برخلاف رویه‌ای که در پیش گرفته، جاودانه نبوده و به زودی همه‌ مال و ثروتی را که به قیمت گناهان ریز و درشت و شکستن دل دیگران به دست آورده، باید بگذارد و از این دنیا برود. همین امر باعث تحول او می‌شود. به همین خاطر سعی می‌کند تا جایی که می‌تواند گناهان گذشته‌اش را جبران کند و از این پس ارتباطش با دیگران را بهبود ببخشد و راه درست را در پیش بگیرد.