
عاشق مترسک





روایتی شنیدنی در باب عشقی عجیب و باورناپذیر؛ «عاشق مترسک» رمانی به قلم «فیلیس هستینگز» است. قهرمان این اثر دختری روستایی به نام «اگنس» است که از فرط تنهایی، مترسکی میسازد تا بلکه اینگونه در اوقات سخت یار و همدمی کنار خود داشته باشد.
آیا تنهایی آدم را به نقطهای میرساند که به مترسکی دل ببندد؟ فیلیس هستینگز در رمان عاشق مترسک، به سادگی چنین پاسخ میدهد: «بله». او در این اثر با خلق دخترکی تنها و معصوم به نام اگنس، و شرح ناتواناییهای او در برقراری روابط عاطفی سازنده با دیگران، یکی از تأثربرانگیزترین تصاویر از تنهایی آدمی را در ادبیات به ما عرضه کرده است.
اگنسِ رمان عاشق مترسک، دخترک بیپناهی است که در روستایی کوچک، تحت نظارت پدری خشن و بیعاطفه زندگی میکند. او نه در خانه و نه در مدرسه دوستی ندارد و همصحبتی نمییابد. امری که کمکم این فکر عجیب را به سرش میاندازد که برای پر کردن تنهایی و خلأ درونی خود، مترسکی بسازد و با او همکلام شود. اگنس این کار را به یاری خردهچوبهایی بیمصرف و پارچههای لباسهای کهنهی پدرش انجام میدهد؛ دوست جدید او پا به عرصه حیات میگذارد؛ مترسکی کوچک و نه چندان زیبا، که به مرور دل از شخصیت اصلی رمان میبرد و ماجراهایی تلخ و شیرین را سبب میگردد.