





«آقا جان» و «قربون» دو پسر سادهدل روستایی، به امید یافتن شغل و زندگی بهتر راهی شهر میشوند، اما چون مهارت و سواد ندارند، هیچ کجا کاری برایشان پبدا نمیشود؛ تا اینکه یک روز به صورت تصادفی آگهی استخدامی در روزنامه میبینند که به یک شاعر برای کار نیاز دارند و آنها تصمیم میگیرند که شاعر بشوند.
«ملوک» بعد از سالها از آمریکا به ایران برمیگردد، تا مراسم ازدواج نوه خواندهاش را برگزار کند و با کمک برادرش گنجی پنهان را پیدا کند. مادربزرگ با نقشهای شوهری شاعر برای دخترش پیدا میکند و دادن آگهی در روزنامه به دنبال شاعر میگردد که آقاجان و قربون آگهی را میبینند و به دنیال یافتن کار به خانه باغ آنها میروند.
قربون و آقاجون چند کتاب شعر و لباس میخرند. آنها در آزمون مادر بزرگ شرکت میکنند و قربون موفق میشود اجازه ازدواج با نوهاش را میگیرد. مادربزرگ ملوک بهدنبال پنج تابوت با اجساد مومیایی می گردد که به گفته شوهرش قبل از انقلاب در باغ پنهان کرده بود. فرحناز، نوه مادر بزرگ ملوک، به رفتار و نحوه انتخاب همسر به پدرش اعتراض می کند، اما پدر که فکر میکند مادربزرگ بعد از ازدواج آنها دستنویس های نفیس به او می دهد، از دخترش می خواهد با مادربزرگ همکاری کند و ازدواج او با قربون را سوری میداند.
عروس مسخره جالب نبود