





«سالار مرزبان» توانست حکومت سلسله سالاریان را بنیان بگذارد و بر قسمتهایی از شمال و شمال شرق ایران مسلط شود؛ اما این پایان کار نبود، چرا که او در جنگ با «رکنالدین» شکست خورد و دستگیر و زندانی شد.
سالار مرزبان در جنگ با رکنالدوله دیلمی شکست میخورد و رکنالدوله او را در دژ سمیرم زندانی میکند. «خراسویه»، مادر مرزبان، «ابراهیم زاوی» را به نجات پسرش میفرستد. وی در لباس بازرگانان وارد دژ میشود و با کشتن محافظ دژ، مرزبان را نجات میدهد.
در ادامه «دیسم» که به واسطه موفقیت مرزبان و تسلط او حکومت خود را در آذربایجان از دست داده است، در زمان دربند بودن مرزبان، تصمیم میگیرد با اتحادی که درصورت ازدواج خواهرش با یکی از سرداران حاصل میشود، به مرزبان حمله کند، اما خواهرش «گردیه» که پیش از این سه بار به خاطر مقاصد سیاسی برادرش تن به ازدواج داده است، حاضر به ازدواج نمیشود و برای رهایی از این عمل نزد مادر مرزبان میرود و به او پناهنده میشود.
درنهایت مرزبان با «ماریا»، دختری که در دوران اسارت در دژ به او کمک کرده بود و گردیه هم با یکی از سراداران مرزبان ازدواج میکند؛ اما در شب عروسی آنها ماریا پسرعموی خود «دبیس» را میبیند؛ فردی که پیش از این به عنوان برده در خدمت دیسم بوده و پنهانی به عروسی آمده است. او از سوی دیگری هم پسرعموی ماریا است.