





«کشور» زن شصت و هشت سالهای است که با «عالیه» (خواهرشوهرش) در یک خانه زندگی میکنند. همسر او که حق خواهرش عالیه را پایمال کرده و ثروت او را بالا کشیده، فوت کرده و همه این ثروت به کشور رسیده است. از این رو خانه متعلق به کشور است و وضعیت مالی خوبی دارد.
«ستاره»، پیرزنی که از کشور و عالیه بزرگتر است، سال هاست در همسایگی آنها زندگی می کند. آنها از گذشته همدیگر باخبرند و روابط خوبی دارند.
کشور تصمیم دارد عمل جراحی بینی انجام دهد و بعد از آن چروکهای صورتش را جراحی کند. عالیه و ستاره سعی دارند او را از این کار منصرف کنند و معتقدند که جراحی در این سن و سال خطرناک است.
از طرف دیگر «نوذر» (مردی که در محله مغازه مرغفروشی دارد) شدیداً به کشور علاقهمند است، اما کشور به هیچ وجه این مسئله را تاب نمیآورد.
عالیه و ستاره به گذشتهها برمیگردند و به کشور یادآور می شوند که پسرش را در ده سالگی، به علت ازدواج دوم، رها کرده است.
از طرفی سیامک (پسرخواهر ستاره که تازه از خارج برگشته) در گشت و گذار در تهران با کشور آشنا میشود و کشور به او علاقهمند میشود. سیامک نیز همسن پسر کشور است و این موضوع ستاره را نگران کرده است…