






پهلوانی غریبه وارد شهری به نام «زهرآباد» میشود که میان «شازده» و «سالارخان» تقسیم شده است. شازده و سالارخان هرکدام زورخانههای خود را دارند. آنها پهلوانها و لوطیهای اطراف را دعوت میکنند تا به جدال با یکدیگر بپردازند.
«غریبه» تصمیم میگیرد با اختلاف انداختن میان شازده و سالارخان، «فرنگیس» نامزد برادرش «فرهاد» را از چنگ شازده که میخواهد به زور با فرنگیس ازدواج کند، فراری دهد.
بعد از فراری دادن فرهاد و فرنگیس، شازده در زورخانهاش غریبه را شکنجه میدهد تا جای آنها را لو دهد؛ اما گورکن شهر، پنهانی غریبه را از زورخانه شازده با خود به داخل قناتی میبرد و به دست «پهلوان سلیم» میسپارد تا از او مراقبت کند.
سلیم در گذشته پهلوان «دهرآباد» بوده و در کشتی با شازده کمرش شکسته و همه فکر میکنند که وی مرده است، اما گورکن او را به این قنات برده و جانش را نجات داده است.
پهلوان سلیم پس از بهبود یافتن غریبه، فنهای کشتی را به وی میآموزد تا او به مبارزه با شازده برود.