






«مایکل شوماخر» راننده فرمول نهایی زندگی خود را برای بیوگرافی نویسی به نام «ژزف رایت» تعریف میکند و از اوج و فرودهای خود میگوید.
ژزف رایت نویسنده و بیوگرافینویس که با نوشتن شرح حال ستارههای ورزشی و جنجالی به شهرت و ثروت رسیده است، از طرف مدیر انتشاراتی به نام «کنراد» تشویق به نوشتن شرح حال شوماخر میشود. شوماخر قابلترین راننده فرمول یک است که افتخارات فراوانی را کسب کرده است. او برای دیدار با شوماخر راهی تانزانیا میشود. زیرا که شوماخر در تانزانیا مشغول انجام یک مسابقه رالی به نفع خیریه است. ژورف در حین مسابقه با شوماخر در مورد قهرمانی او در سن نوجوانی در مسابقات کارتینگ نوجوانان صحبت میکند. مسابقهـای که شوماخر علیرغم مخالفت خانوادهاش در آن شرکت کرده بوده است.
ژوزف و شوماخر در حین صحبت تصمیم میگیرند مسیر را از یک جاده متروک بدنبال کنند صحرای کالاهاری را بهتر ببینند. در آن جاست که شوماخر برای ژوزف تعریف میکند که با این که در عضویت تیم فرمول سه کمپانی «ب ام و» بوده است، اما موفقیت در فرمول یک برایش خیلی مهم بوده. در همین حال ماشین آنها از کار میافتد و مجبور میشونند شب را در میان کفتارها بگذرانند…