قطار شبانه به لیسبون

نویسنده: پیتر بیری
اپیزودهای این قصه
قطار شبانه به لیسبون قسمت اول
قطار شبانه به لیسبون قسمت دوم
قطار شبانه به لیسبون قسمت سوم
قطار شبانه به لیسبون قسمت چهارم
قطار شبانه به لیسبون قسمت پنجم
قطار شبانه به لیسبون قسمت ششم
قطار شبانه به لیسبون قسمت هفتم
قطار شبانه به لیسبون قسمت هشتم
قطار شبانه به لیسبون قسمت نهم
قطار شبانه به لیسبون قسمت دهم
خلاصه:

ماه نوامبر بود و هوا سرد و مه‌آلود. ما به طرف یکی از کافه‌هایی رفتیم که آن پایین در میدان سن مارکو بود. شیشه‌های کافه پوشیده و نور داخل شب خفه بود. ناگهان دستی که دستکش داشت، شروع به تمیز کردن شیشه کرد. دست زنی بود که حالا صورتش هم نمایان می‌شد. دستش که شیشه را تمیز می‌کرد، خاطره‌ای در من زنده کرد که خود را بین من و دنیا قرار داد. فکر کردم، حالا چیزی در وجودت شکفته می‌شود که عواقبی خواهد داشت.

1 ستاره2 ستاره3 ستاره4 ستاره5 ستاره (No Ratings Yet)
Loading... چقدر این کتاب رو دوست داشتید؟

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *