قلعه‌ی شاه مال منه

نویسنده: محمدرضا سرشار
زمان: 00:26:25
به اشتراک گذاری:
اپیزودهای این قصه
قلعه‌ی شاه مال منه قسمت اول
قلعه‌ی شاه مال منه قسمت دوم
خلاصه:

ظهر یک روز پاییزی بود و ناهار اشکنه داشتیم. با عجله غذامو خوردم که به مدرسه برم. تو راه هم لواشک خریدم و مشغول خوردن شدم و دیر رسیدم.
زنگ مدرسه خورده بود و من به روی خودم نیاوردم و داشتم می‌رفتم سر کلاس که «مش‌باقر» از پشت یقه‌مو گرفت. وقتی دید دارم لواشک می‌خورم، خیلی عصبانی شد. دست کرد توی جیبم و بقیه‌ لواشک‌ها رو بیرون آورد و در حالی‌که گوشمو می‌پیچوند، گفت: دیگه از این آشغالا نخور و لواشک‌ها رو انداخت بالای پشت بوم مدرسه.
من ناراحت به کلاس رسیدم. بچه‌ها حسابی بهم خندیدن و من علت خنده‌هاشونو نمی دونستم. محمد بهم فهموند که دور دهنم لواشکیه و من دستی به صورتم کشیدم و نشستم.
معلم خوبی داشتیم. تازه اومده بود؛ لباسای ساده‌ای می‌پوشید و به دین و اعتقادات مذهبی خیلی اهمیت می‌داد و تا فرصتی پیدا می‌شد درباره‌ این چیزها صحبت می‌کرد.
اون ساعت املا داشتیم و بعد از املا، مثل همیشه، رونویسی داشتیم. من همیشه از رونویسی عقب می‌موندم. از اینا گذشته من میز آخر و کنار «جمال» و «عباس» و «ناصر» می‌نشستم. همین باعث می‌شد که هیچ‌وقت حواسم به درس نباشه.
اون روز هم بچه‌ها گفتن که بیایید شاه‌بازی کنیم و من هم از خداخواسته قبول کردم.

1 ستاره2 ستاره3 ستاره4 ستاره5 ستاره (No Ratings Yet)
Loading... چقدر این کتاب رو دوست داشتید؟

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *