


ماشین مهندس «امیر سماوات» در کنار جاده تصادف کرده است، اما از خود او در اتو مبیل خبری نیست و در همین زمان تلفنی همسرش را از تصادف و خطر مرگ خودش مطلع میکند.
«مریم» با صدای تلفن از خواب بیدار میشود تلفنی که امیر سماوات همسر او خبر مرگ خود را به او میدهد. مریم ابتدا موضوع را مسخره میداند و به دنبال امیر کنار ساحل دریا میگردد و گمان میکند او برای دیدن طلوع دریا به کنار ساحل رفته است. مریم با سر زدن به محلهایی که فکر میکند همسرش در آنجا حضور دارد، متوجه میشود که خبری از او نیست. به همراه رانندهای که محلی است و مناطق شمال را به خوبی میشناسد، به سمت محل کار شوهرش میرود. در کنار جاده اتومبیل همسرش را میبیند در حالی که تصادف سختی کرده، اما خبری از همسرش نیست. او برای پیگیری بیشتر ماجرا به همراه همکار همسرش به پاسگاه میرود.