مجموعه داستانی «ماه بی‌کران» پرداختی نمایشی است از آیین‌های ماه مبارک «رمضان» در میان اقوام و مناطق و شهرهای سرزمین پهناور ایران.

«نیکی»: «فرهاد» با ماشین «شراره» دختری که به تازگی با او عقد کرده است، تصادف کرده و از ترس فرار می‌کند. شخصی که فرهاد به او زده است، به کما می‌رود…«کاسمسا»: «ناصر» پسر «حاج حسین» که از پدر درستکارش به خاطر این­که تنها یک مغازه برای او به ارث گذاشته ناراضی است، به نزد دامادشان می‌رود و از او می‌خواهد که در ماه مبارک رمضان با احتکار برنج و شکر و دلال‌بازی پول بیشتری به جیب بزنند…

«ردپای زندگی»: «دکتر ارسلان» پس از بیست سال، طبق وصیت پدرش، در ماه مبارک رمضان به همراه همسر باردارش به روستای زادگاهش بازگشته تا در آنجا یک درمانگاه بسازد. اما «آلما خانم» که اکثر خانم‌های ده برای او کار می‌کنند، مانع این کار می‌شود…

«علم شمشیری»: «سیروان» می‌خواهد برادرش «حسین» را به مراسم «علم شمشیری» ببرد. ولی شب قبل از مراسم دوستش «اصغر» او را وسوسه می‌کند تا با هم برای خرید اجناس حراجی بروند…

«وعده‌گاه»: دوست «حسن» پس از سال‌ها، نزد خواهر حسن می‌رود و به او می‌گوید که در جبهه، خمپاره‌ای به پیکر حسن برخورد کرده و از بدنش تنها یک دست باقی مانده است که انگشتر خواهرش در آن بوده و اکنون انگشتر را برای او آورده است…