ماه بی‌کران / جلد یک

نویسنده: حمیدرضا عباسی
زمان: 06:30:11
به اشتراک گذاری:
اپیزودهای این قصه
ماه بی‌کران / جلد یک قسمت اول
ماه بی‌کران / جلد یک قسمت دوم
ماه بی‌کران / جلد یک قسمت سوم
ماه بی‌کران / جلد یک قسمت چهارم
ماه بی‌کران / جلد یک قسمت پنجم
ماه بی‌کران / جلد یک قسمت ششم
ماه بی‌کران / جلد یک قسمت هفتم
ماه بی‌کران / جلد یک قسمت هشتم
ماه بی‌کران / جلد یک قسمت نهم
ماه بی‌کران / جلد یک قسمت دهم
ماه بی‌کران / جلد یک قسمت یازدهم
ماه بی‌کران / جلد یک قسمت دوازدهم
ماه بی‌کران / جلد یک قسمت سیزدهم
ماه بی‌کران / جلد یک قسمت چهاردهم
ماه بی‌کران / جلد یک قسمت پانزدهم
خلاصه:

مجموعه داستانی «ماه بی‌کران» پرداختی نمایشی است از آیین‌های ماه مبارک «رمضان» در میان اقوام گوناگون سرزمین پهناور ایران.

«چرخ مهربانی»: «عبدالله» همسر «عزت» از این­که در جبهه لایق شهادت نبوده، ولی از بالای داربستی که خودش بسته است، پرت شده و پاهایش دچار مشکل شده، شاکی است. او ناراحت است که هرسال ماه رمضان در غبارروبی مسجد و تدارک افطاری‌های آن شرکت داشته است، ولی امسال نمی‌تواند در این امر شرکت کند؛ غافل از این­که «حاج آقا استرآبادی» و چند تن از اهالی محله به‌دنبال یافتن راهی برای راه انداختن او هستند تا از خانه بیرون بیاید. سرانجام آن­ها یک ویلچر برقی برای عبدالله تهیه می‌کنند تا او را با خود به مسجد ببرند که پشت میزی در مسجد بنشیند و رئیس توزیع افطاری باشد.

«آشتی با آشتیان»: «کتان» قصد دارد برای ادامه تحصیل به خارج از کشور برود، ولی پدر و عمه‌اش با او مخالف‌اند. او تصمیم دارد ابتدا به «آشتیان» برود و زمینی که از مادرش برای او به ارث مانده است، بفروشد و پولش را با خود به خارج ببرد. هدفش این است که در آنجا به تحصیلش ادامه دهد و یک شرکت گردشگری راه بیاندازد. عمه‌اش به او می‌گوید که «سعید» پسرعمویش که هم دوره او بوده است، در ایران فیلم مستند می‌سازد و او هم اکنون در آشتیان است.

سعید پنج سال پیش از کتان خواستگاری کرده، ولی کتان نپذیرفته و او اکنون قصد ازدواج با دختری به نام «گلبرگ» را دارد. در آشتیان کتان متوجه می‌شود که گلبرگ دختر استادی است که او قصد داشته به دنبالش به فرانسه برود، ولی آن استاد هم در ایران است و روی فرهنگ مردم کار می‌کند.

 

«رؤیای زیبا»: آقای «مبرز» موکل «زیبا» شده است و او قرار است به پرونده‌ای در «ملایر» رسیدگی کند، ولی پدرش با شنیدن این موضوع آشفته می‌شود و تصمیم می‌گیرد با او به ملایر برود. آن­ها به ملایر و به خانه عمه زیبا می‌روند.

«عمه مهری» برخلاف میل برادرش «علی»، به دخترش زیبا می‌گوید که مبرز یک آدم خدانشناس است که زمین «رؤیا» مادر زیبا را در «حسین آباد» با جعل اسناد به نام خودش کرده است و زمینی را که مادرش قصد داشته در آن خانه بهداشت بسازد، تصاحب کرده است.

علی، پدر زیبا که همسرش را در این راه از دست داده است، بسیار نگران زیباست و نمی‌خواهد او با این آدم‌ها روبه‌رو شود، ولی مهری معتقد است زیبا باید حقیقت را بداند.

1 ستاره2 ستاره3 ستاره4 ستاره5 ستاره (No Ratings Yet)
Loading... چقدر این کتاب رو دوست داشتید؟

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *