ما سه نفر هستیم

زمان: 00:18:33
به اشتراک گذاری:
4.56
اپیزودهای این قصه
ما سه نفر هستیم
خلاصه:

بيرون، شب بود و باد و برف. زن، شب يخ زده را پشت در بوييد، آهسته گفت:«مي‌لرزي». باد، پوفه هاي برف را از لاي در نيمه باز ريخت تو انبار. زن لرزان گفت: «مي ترسم». مرد از لاي در چشم به بيرم دوخت. فكر كر؛ زن را بايد همانجا توي اتاق مي گذاشت. گفت:« امشب كار را يكسره مي‌كنم.»‏

1 ستاره2 ستاره3 ستاره4 ستاره5 ستاره (32 votes, average: 4,56 out of 5)
Loading... چقدر این کتاب رو دوست داشتید؟

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *