«عزیزخانم» خودش را برای مراسم نذری‌پزون آماده می‌کند و به بچه‌هایش خبر می‌دهد که ساواک دستور داده حق برگزاری مراسم مذهبی در ماه محرم را ندارند و فقط می‌توانند غذای نذری بپزند. اما پسر بزرگ او «یزدان» از این دستور رژیم ناراحت است.
پدر خانواده، سال‌ها قبل در تظاهرات سال چهل و دو، به‌سبب سرپیچی از دستور فرمانده‌اش کشته شد و پسرها که خودشان هم انقلابی هستند و علیه رژیم شاهی مبارزه می‌کنند، همیشه به دنبال قاتل پدرشان بوده‌اند. «عباس»، داماد خانواده که افسر شهربانی است، نشانی از قاتل پیدا می‌کند؛ او شخصی است به نام «خسروجردی».
پسرهای کوچک عزیزخانم قبل از این‌که دیگران کاری انجام دهند، سرهنگ را به‌زور با خودشان همراه می‌کنند و او را در زیرزمین خانه‌شان زندانی می‌کنند. «یزدان» وقتی از این ماجرا باخبر می‌شود، سعی می‌کند سرهنگ را از خانه خارج کند؛ ولی «دایی نادر» که با ساواک همکاری می‌کند، به راز آنها پی می‌برد.