
مردی که عوض شده بود













داستان را از زبان «ژان» میشنویم:
در سفر به فرانسه مردی به نام «ژان دوگه» را دیدم که به طور کلی شباهتهای بسیاری با من داشت. او به منظور تجدید قرارداد با شرکت «کارواله» به پاریس رفته بود و قصد بازگشت به خانه خود، در «سَن ژیل» را داشت. ما شب را با هم در مهمانخانه سپری کردیم و روز بعد وقتی بیدار شدم، دیدم که او لباسهای من را پوشیده و آنجا را ترک کرده است. راننده او گمان میکرد که من همان ژان دوگه هستم؛ من نیز چارهای جز قبول این موضوع نداشتم، به همین سبب عازم سن ژیل شدم و نقش خود را کاملاً طبیعی ایفا کردم.
در کاخ ژان دوگه برای حفظ ظاهر گفتم که قرارداد را تجدید کردم، بعد هم تلفنی به مدیر کارواله اطلاع دادم که ما شرایط شما را میپذیریم و آماده تجدید قرارداد هستیم.
از طرف دیگر دانستم که «فِرانسُواز»، یعنی همسر ژان دوگه، منتظر تولد کودکش است. پدر فرانسواز جهیزیه دخترش را به بانک سپرده و مُقدر کرده بود در شرایط خاصی، مثل تولد یک پسر یا فوت فرانسواز قبل از پنجاه سالگی، این پول در اختیار ژان قرار گیرد…