«جان استیون آکواری» کشاورز اهل «امبلا» در کشور تانزانیاست. او در رشته مددکاری تحصیل کرده و در بیمارستان «آندگیتو» مشغول به کار شده است. جان که ذاتا یک دونده است تصمیم می‌گیرد به صورت حرفه­‍ای در مسابقات بین‌المللی شرکت کند به همین دلیل کار و ورزش را به صورت همزمان انجام می‌دهد. در این زمان تانزانیا تازه به استقلال رسیده است و مشکلات اقتصادی فراوانی را تجربه می‌کند و به همین دلیل فدراسیون ورزشی بودجه‌ای برای اعزام ورزشکاران به مسابقات ملی ندارد جان از این موضوع بسیار نارحت می‌شود اما «پدر فدریکو» کشیش روستای امبلا قول می‌دهد هزینه سفر او را فراهم کند و با کمک روستاییان این­ کار را انجام می‌دهد. بالاخره جان استیون آکواری به مسابقات المپیک ۱۹۶۸ مکزیکو راه پیدا می‌کند و موفق می‌شود با سختی فراوان در این مسابقات مقام اول را کسب کند.

جان استفان به تانزانیا باز می‌گردد و مانند یک قهرمان با استقبال بسیاری از مردم روستای خود قرار می‌گیرد. جان استیون در روستای خود به پرورش نوجوانان در زمینه ورزش دومیدانی می‌پردازد. «رگارد» فرزند استیون نیز دربین این نوجوانان است…