

مرد دوم
گرک میسن، در یک بعدازظهر برفی، هنگام بازگشت به منزل، با شخصی درست شبیه خودش روبهرو میشود. گرک درابتدا بسیار وحشتزده میشود، اما سعی میکند دیدن همزادش را زائده توهم و خستگی بداند.
دقایقی بعد از این اتفاق وقتی به منزل میرسد، پدر گرک اظهار میکند که او را در محل کارش و در خیابان در حال پرسهزنی دیده است، درحالی که گرک آن روز محل کار خودش را ترک نکرده بود. گرک وحشتزده یاد موجودی که شیبه خودش بود میافتد.