مرغ، دانه، دام

تنظیم متن: بهروز راستانی
زمان: 02:21:08
به اشتراک گذاری:
اپیزودهای این قصه
مرغ، دانه، دام قسمت اول
مرغ، دانه، دام قسمت دوم
مرغ، دانه، دام قسمت سوم
مرغ، دانه، دام قسمت چهارم
مرغ، دانه، دام قسمت پنجم
خلاصه:

اسود که جوانی تنها و بادیه نشین است، شربت فتوت نوشید و به جرگه جوان‌مردان پیرو بکران عیار پیوست و ساکن محله باب الازج بغداد شد.

روزی «شمس­الدین علی» که از جوانمردان پیشور است، اسود را از شرّ مزاحمت جوان‌مردان «مأمونیه» (محله جوانمردان والی بغداد) خلاص می­کند و این باعث آغازی دوستی میان آن­ها می‌شود.

چندی بعد «شیخ عبدالجبار» مرد بانفوذ شهر و پدر شمس­الدین، جوان‌مردان دو محله مأمونیه و «باب الازج» را آشتی می­دهد و ظاهرا درگیری های جوانمردان دو محله به پایان می‌رسد؛ اما همان شب    شمس­الدین علی که در خانه اسود میهمان است، توضیح می‌دهد که تا مرشدان دو گروه -«بکران عیار» و «بوالکرم» والی شهر- جنگ قدرت دارند، بغداد روی آسایش را به خود نمی­بیند.

از گفته­های شمس­الدین معلوم می‌شود هنگام درگیری و آشوب در شهر، جوان‌مردان محله باب الازج ازجمله اسود به غارت خانه­های سرمایه داران شهر مشغول می­شوند.

«حنیفه»، خواهر اسود، برادر را از دزدی برحذر می‌دارد و اسود او را دلداری می‌دهد که به زودی آشوب و دزدی به پایان می‌رسد، زیرا قرار است نیمه شب مرشدان دو گروه با هم ملاقات و آشتی کنند.
در محل ملاقات مرشدان، اسود با جسد نیمه جان و غرق در خون «بکران عیار» مواجه می‌شود. بکران در آخرین دم تکلیف می‌کند که تقاص خون من ریختن خون ابوالکرم است، اما دست یافتن به ابوالکرم آسان نیست؛ پس اسود تصمیم می‌گیرد با ایجاد آشوب در شهر، بزرگان بغداد را ناچار به تسلیم ابوالکرم کند.

یک سحرگاه که اسود با اموال دزدی به خانه برمی‌گردد، پیرزنی که حنیفه از سر دلسوزی در خانه به او پناه داده، جهیزیه دخترش را در میان اموال دزدی می‌شناسد. پیرزن شکایتش را به ابوالکرم می برد و ابوالکرم با سربازان خود راهی خانه اسود می شوند. اسود و خواهرش حنیفه اسیر می‌شوند و ابوالکرم پیروزمندانه دستور می‌دهد هردوی آن­ها را به سیاهچال بیاندازند…

1 ستاره2 ستاره3 ستاره4 ستاره5 ستاره (No Ratings Yet)
Loading... چقدر این کتاب رو دوست داشتید؟

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *