

مسلول
از در باغ آسایشگاه پا به درون گذاشتم هنوز اثری از ترس و وحشت پیشین را با خود داشتم .وحشت از ورود به یک جای ناشناس . وحشتی که وقتی بچه بودم از ورود به جلسه ی امتحان در خودم حس می کردم.با دوستم که طبیب آسایشگاه بود قرار گذاشته بودم ساعت ده صبح خودم را به شاه آباد برسانم .