







«معما» که در ایران آن را با نام «خواهر کوجیکه» تیز میـشناسند یک رمان آمریکایی است که در ژآنر پلیسی واقعگرایانه نوشته شده است.
در بخشی از این داستان میشنویم:
گفت: «دادستان میخواد ساعت نه تو را ببینه. بعدش گمونم میتونی بری خونهتون. یعنی اگه یه اتهامی نندازه گردنت. متأسفم که مجبور بودی تمام شب بشینی روی اون صندلی.
گفتم: طوری نیست. به این ورزش احتیاج داشتم.
گفت: آره. دوباره برگشتی به خودِ قدیمت. با حالت عصبانیای به ظرفهای توی سینی نگاه کرد.
ازش پرسیدم: لاگاردی را گرفتین؟
– نه. اما یارو واقعاً دکتره. توی کلیولند طبابت میکرده.
گفتم: «متنفرم وقتی اونقدر تمیز درمیآد».
– منظورم چیه؟
– «کوئستِ جوون» میخواد «استیلگریو» را سرکیسه کنه. اونوقت به طورِ کاملاً تصادفی درست برمیخوره به تنها مردِ توی «بیسیتی» که میتونه ثابت کنه استیلگریو کیه. این زیادی تر و تمیزه.
– یه چیزی را فراموش نکردی؟
– اونقدر خستهام که اسمم را هم فراموش کردم. چی را؟