مه دود

نویسنده: ایتالو کالوینو
زمان: 00:16:43
به اشتراک گذاری:
4.66
اپیزودهای این قصه
مه دود
خلاصه:

یک روز صبح با صدای تلفن کلودیا از خواب پریدم؛ اما از راهِ دور تلفن نمی‌کرد؛ همین جا بود، توی شهر، توی ایستگاهِ قطار و همان لحظه‌­ا‌‌‌ی که رسیده بود، زنگ زد: چون وقتی داشته از کوپه­‌اش پیاده می‌شده، یکی از هزار تا چمدانی را که همراه داشته، گم کرده. بدو رفتم ایستگاه و دیدم دارد جلوی لشکری از باربرها وارد می‌شود. لبخندش هیچ نشانی از آن تشویشی که چند دقیقه پیش از پشت تلفن منتقل کرد نداشت. بسیار زیبا و باشکوه بود. هر وقت که می‌دیدمش تعجب می‌کردم از این که می‌دیدم کاملاً فرق کرده است. حالا با عجله داشت شیفتگی­‌اش را به این شهر بیان می‌کرد و بر تصمیم من برای سکونت در این شهر صحه می‌گذاشت. آسمان سربی بود؛ کلودیا از روشنی، از رنگ­‌های خیابان تعریف کرد.

1 ستاره2 ستاره3 ستاره4 ستاره5 ستاره (44 votes, average: 4,66 out of 5)
Loading... چقدر این کتاب رو دوست داشتید؟

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *