نغمه‌ی کلک بهار

زمان: 04:33:28
به اشتراک گذاری:
اپیزودهای این قصه
نغمه‌ی کلک بهار قسمت اول
نغمه‌ی کلک بهار قسمت دوم
نغمه‌ی کلک بهار قسمت سوم
نغمه‌ی کلک بهار قسمت چهارم
نغمه‌ی کلک بهار قسمت پنجم
نغمه‌ی کلک بهار قسمت ششم
نغمه‌ی کلک بهار قسمت هفتم
نغمه‌ی کلک بهار قسمت هشتم
نغمه‌ی کلک بهار قسمت نهم
نغمه‌ی کلک بهار قسمت دهم
خلاصه:

‌‌‌‌‌‌‌ بود. نمایش نغمه کلک بهار به بخش هایی از زندگی نامه ی این شاعر بزرگ می پردازد.
محمد تقی بهار دوران کودکی‌‌‌‌‌‌‌اش را در کنار خانواده‌‌‌‌‌‌‌ای اهل شعر وادب گذراند. پدرش که خود لقب ملک-الشعرایی داشت، او را با شعر و شاعری آشنا می‌‌‌‌‌‌‌کرد. بهار در سن هشت سالگی اولین شعرش را سرود و به شاهنامه‌‌‌‌‌‌‌خوانی وخواندن اشعار شعرای بزرگ ایران پرداخت. بهار در سن هفده سالگی ازدواجی از پیش تعیین شده را تجربه کرد. او در این زمان از محضر اساتیدی چون ادیب نیشابوری بهره‌‌‌‌‌‌‌ها برد. اما در این میان بارها مورد حسادت دیگران قرار می‌‌‌‌‌‌‌گرفت. همین امر موجب شد تا مجلسی برای سنجش استعداد او در زمینه شاعری شکل بگیرد. پس از اثبات استعداد او دراین مجلس به او لقب استادی داده و در جمع بزرگان او را می‌‌‌‌‌‌‌پذیرند. او بعد از این اتفاق ازمشهد به تهران رفته واز آنجا عازم فرنگستان می‌‌‌‌‌‌‌شود. اما با فوت پدر و بی‌‌‌‌‌‌‌سرپرستی خانواده، بهار مجبور به بازگشت به وطن می‌‌‌‌‌‌‌شود و به همراهی دوستانش روزنامه خراسان را راه می‌‌‌‌‌‌‌اندازد. در این زمان «گلنوش» همسر بهار از دنیا می رود و بهار در غمی بزرگ گرفتار می‌‌‌‌‌‌‌شود. بهار در روزنامه خراسان شعری با نام کلک بهار منتشر می‌‌‌‌‌‌‌کند که موجب دستگیری و زندانی شدن او می‌‌‌‌‌‌‌شود.اما او خیلی زود از زندان خلاص می‌‌‌‌‌‌‌شود. انقلاب مشروطه به وقوع می‌‌‌‌‌‌‌پیوندد و بهار ودوستانش به یمن این اتفاق مجلس شادی ترتیب می‌‌‌‌‌‌‌دهند. بهار در سال ۱۲۸۸ با «سودابه» ازدواج می‌‌‌‌‌‌‌کند. او در مسجد گوهرشاد شعری تأثیرگذار می‌‌‌‌‌‌‌خواند و مجددا دستگیر می‌‌‌‌‌‌‌شود. موقعیت بهار به خطر می‌‌‌‌‌‌‌افتد اما او با جسارت تمام از حقوق مردم دفاع می‌‌‌‌‌‌‌کند. در جریان به توپ بستن حرم امام رضا(ع) دوست و یار صمیمی بهار «ایوب ثنایی» کشته می‌‌‌‌‌‌‌شود و بهار در رثای او قطعه معروف «مرغ سحر» را می‌‌‌‌‌‌‌سراید. استبداد کشور را فرا می‌‌‌‌‌‌‌گیرد و روس‌‌‌‌‌‌‌های اشغالگر وارد ایران می-شوند. بهار دوباره به زندان می‌‌‌‌‌‌‌رود و در اول فروردین به تهران تبعید می‌‌‌‌‌‌‌شود. او در تهران نیز با شعرا در ارتباط است و اشعارش را توسط دوستانش به چاپ می‌‌‌‌‌‌‌رساند. او بعد از یک سال به مشهد برمی‌‌‌‌‌‌‌گردد و درانتخابات مجلس پذیرفته می‌‌‌‌‌‌‌شود. شور سیاسی در زندگی بهار بیشتر از قبل می‌‌‌‌‌‌‌شود. بسیاری از دوستان و نزدیکان بهار مثل میرزاده عشقی، واعظ قزوینی و خواهرش عذرا در آن روزها او را ترک می‌‌‌‌‌‌‌کنند. او خانواده‌‌‌‌‌‌‌اش را برای در امان ماندن از هر گزندی به دماوند می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌برد. او در سال ۱۳۰۷ در سن چهل و چهار سالگی مبتلا به سل می‌‌‌‌‌‌‌شود وبا وضع مالی نه چندان خوب و داشتن پنج فرزند خانه‌‌‌‌‌‌‌نشین می‌‌‌‌‌‌‌شود. در این زمان «اعتمادالدوله» وزیر فرهنگ آن زمان به دیدارش می‌‌‌‌‌‌‌آید و شغلی مناسب به او پیشنهاد می‌‌‌‌‌‌‌کند. همه چیز خوب پیش می‌‌‌‌‌‌‌رود تا این‌‌‌‌‌‌‌که این بار او را به اصفهان تبعید می‌‌‌‌‌‌‌کنند. در سال ۱۳۱۳ بهار به همراه خانواده به تهران برمی‌‌‌‌‌‌‌گردد. قوام به او پیشنهاد می‌‌‌‌‌‌‌دهد که وزارت فرهنگ را بر عهده بگیرد اما او بعد مدتی از این مقام نیز استعفا می‌‌‌‌‌‌‌دهد. او برای ادامه درمان بیماری‌‌‌‌‌‌‌اش به همراه خانواده عازم فرنگ می‌شود.

1 ستاره2 ستاره3 ستاره4 ستاره5 ستاره (No Ratings Yet)
Loading... چقدر این کتاب رو دوست داشتید؟

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *