





«جرج» و «بیل» در شبی تاریک و سرد، غریبهای را میبینند و از او خواهش میکنند که با فندکش سیگار آنها را روشن کند. غریبه هنگام رفتن دفترچهای از جیبش میافتد و آنها نمیتوانند به مرد برسند و دفترچه را به او برسانند.
در شبی که صدای جیرجیرکها سکوت شب را میشکند، زنگ خانه «خانم لمون» بهصدا درمیآید و غریبهای سیاهپوش وارد می شود. غریبه زن را نه با اسم «نانسی لمون»، که به نامی دیگر میخواند و زن با هیجان و ترس و دلهره در انتظار حادثهای است.
چند روز می گذرد و جرج و بیل با در دست داشتن دفترچه مرد سیاهپوش، نشانی خانم لمون و نیز نشانی جدیدی را که پانسیون تازه تأسیسی است؛ در آن دفترچه مییابند؛ عمارتی که از «عمه مارتا» به «مارتین» و «مونیکا» رسیده و حالا به یک پانسیون تبدیل شده است و مونیکای جوان با دادن آگهی مسافرانی را به پانسیون جذب میکند. حالا در این پانسیون سه مهمان حضور دارند که یکی از آنها حادثهای بسیار وحشتناک را رقم میزند.
بسیار جذاب و شنیدنی
دست مریزاد