





دو شخصیت اصلى این رمان، هر دو زنانى هستند که مورد ستمهاى بىشمارى قرار گرفتهاند و هر دو تنها از سر ناامیدى تن به سرنوشتى عذابآور دادهاند. مریم دخترى است که تمام عشق و محبت را در پدرى مىجوید که برایش جنبه اسطوره را دارد و تمام کارها و رفتار او را چنان عاشقانه باور مىکند که حتی در مقابل مادرش مىایستد و دلش از هر چه مادرش علیه پدرش مىگوید مىرنجد و حاضر نیست و به هیچکس هم اجازه نمىدهد این بُت را در نظرش بشکند و وقتى به اصل ماجرا پى مىبرد که پدرش براى حفظ آبرو (چون مریم مولود یک گناه است) او و مادرش را از همه پنهان مىدارد، تمام آرزوهایى که با او در سر مىپروراند به یکباره فرو مىریزد و چون دیگر امیدى به زندگى ندارد تن به ازدواجى مىدهد که در آن نشان از هیچ نوع عشقى وجود ندارد. لیلا هم که در ابتدا گرفتار عشقى سوزان است، بهخاطر مهاجرت یارش و مرگ پدر و مادرش فرو مىریزد و چون او هم در اثر رابطه با طارق، مولودى گناهآلود را در شکم دارد، تن به ازدواجى بىعشق با شوهر مریم مىدهد.