










چگونه میتوان مجموعهای از رنجهای انسانی را در درون یک روایت منقلبکننده و جانسوز به نمایش گذاشت؟ «هزار خورشید تابان» بهعنوان یکی از نمونههای مشهور، پاسخی به این پرسش است.
«مریم» دختری روستایی است که توسط مردم با انواع صفتهای غیردوستانه و خصمانه توصیف میشود. مریم در واقع فرزند یک رابطه نامشروع است و توسط مردم حرامزاده خطاب میشود. او فرزند یک سرمایهدار است؛ مردی ثروتمند که بهطور کامل مریم و مادرش را در فقر و تنگدستی رها کرده و هیچ علاقهای به ارتباط با آنها ندارد. در ادامه سیاهروزیهای شخصیت مریم، وی در سن پانزدهسالگی و درحالیکه همچنان یک نوجوان است، مجبور به ازدواج با مردی بسیار مسنتر از خود میشود؛ مردی به نام «رشید» که انسانی رذل است و از کتک زدن زنان لذت میبرد. مریم مجبور میشود در نوجوانی به وصلت با چنین مردی تن دهد. اما تمام این درماندگیها، تازه بخش آغازین رنجهای مریم در زندگیاش هستند.
«لیلا» در طی یک حادثه تراژدیک، خانوادهاش را در جنگ داخلی کابل از دست داده، اکنون از مردی به نام «طارق» باردار است. لیلا که خود را غرق در سیاهی زندگی مییابد، در نهایت و طی مجموعه رخدادهای داستانی، توسط رشید، همسر مریم نجات داده میشود. البته طی ماجرایی که نمیتوان بهراحتی اسم آن را نجات گذاشت؛ چرا که رشید بهسرعت وی را به اسارت خود درمیآورد تا مریم و لیلا هووی یکدیگر شوند. داستان هزار خورشید تابان اینگونه جلو میرود که این دو زن درمانده و بیکس، در کنار یکدیگر قرار میگیرند و توسط همسری بدذات بر رنجهایشان افزوده میشود. رشید هم در تمام این مدت به کتک زدن مریم و لیلا ادامه میدهد و کاری میکند تا مخاطبان داستان، گاهی غم و گاهی خشم بسیاری را احساس کنند.