هزار و یک شب / جلد بیست و دو

اقتباس متن: عباس شادروان
زمان: 01:15:57
به اشتراک گذاری:
اپیزودهای این قصه
هزار و یک شب / جلد بیست و دو قسمت اول
هزار و یک شب / جلد بیست و دو قسمت دوم
هزار و یک شب / جلد بیست و دو قسمت سوم
هزار و یک شب / جلد بیست و دو قسمت چهارم
هزار و یک شب / جلد بیست و دو قسمت پنجم
هزار و یک شب / جلد بیست و دو قسمت ششم
هزار و یک شب / جلد بیست و دو قسمت هفتم
هزار و یک شب / جلد بیست و دو قسمت هشتم
هزار و یک شب / جلد بیست و دو قسمت نهم
هزار و یک شب / جلد بیست و دو قسمت دهم
خلاصه:

ملک نعمان را از دیدن جمالش خرد به زیان رفت و به خود نزدیکترش بنشاند و قصر جداگانه از برای او و کنیزکانش مخصوص کرد. پس از آن، از سه گوهر گرانبها تفتیش کرد. ملکه گفت: آن­ها در نزد من است. آن گاه حقۀ زرین به در آورد و سر حقه باز کرده سه گوهر قیمتی را به در آورد و بر ملک هدیه نمود و از پیش ملک بیرون آمد، ولکن ملک را دل با او برفت.

پس از آن ملک نعمان، ملک­زاده شرکان را حاضر آورد و یکی از سه گوهر بدو داد. شرکان از دو گوهر دیگر بازپرسید. ملک گفت: یکی از برادرت ضوءالمکان و دیگری از خواهرت نزهت­الزمان است. چون شرکان شنید که او را برادری است ضوء المکان نام، روی بر پدر کرده و گف: ای ملک جهان، ترا بجز من نیز پسری هست؟ ملک گفت: آری هست و اکنون شش ساله است. نام او ضوءالمکان برادر نزهت الزمان است و هر دو به یک شکم بزادند. ملک­زاده شرکان از این خبر تنگدل شد ولی راز خود پوشیده داشت و گوهر بر جای گذاشته از پیش پدر برخاست و از غایت خشم حریان همی رفت تا به قصر ملکه ابریزه درآمد.

1 ستاره2 ستاره3 ستاره4 ستاره5 ستاره (No Ratings Yet)
Loading... چقدر این کتاب رو دوست داشتید؟

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *