هزار و یک شب / جلد سیزده

اقتباس متن: سمیرا عباس شکوهی
زمان: 01:39:39
به اشتراک گذاری:
اپیزودهای این قصه
هزار و یک شب / جلد سیزده قسمت اول
هزار و یک شب / جلد سیزده قسمت دوم
هزار و یک شب / جلد سیزده قسمت سوم
هزار و یک شب / جلد سیزده قسمت چهارم
هزار و یک شب / جلد سیزده قسمت پنجم
خلاصه:

و ای مَلِک جوان‌بخت بدان که در زمان گذشته ملکی بود از ملوکِ عجم، محمد بن مبارک نام داشت. در مملکت حکمرانی می‌کرد و در هر سال با کافرانِ هند و سند و بلادِ آن سوی نهر جدال می‌کرد و او پادشاهی بود عادل و دلیر و کریم که منادمت و اشعار و اخبار و حکایات دوست می‌داشت و هر کس از حکایاتِ پیشینیان طرفه قصه می‌دانست بر او حدیث می‌کرد و گفته‌اند هر مردی غریب که نزد او آمده حکایتی عجیب با او می‌گفت، مَلک او را خلعتی فاخر و هزار دینار زر و اسبی با زین و لگام عطا می‌فرمود و از سر تا قدم او را می‌پوشانید.

اتفاقاً مردی بزرگ‌منش نزدِ او آمده ماجرای غریبی بر وی فروخواند. ملک را قصه‌ او پسند افتاد. جایزه‌ای بزرگ بر وی عطا کرد که از جمله‌ آن هزار تومان رواج خراسان با یک اسب بود. پس از آن این خبر در اطراف شایع شد. مردی بازرگان، حسن نام، این خبر بشنید. از دیارِ دور به بارگاه ملک آمد و او ادیب و شاعر و سخن‌دان بود و آن مَلک، وزیری داشت زشت‌روی و بدطینت که هیچ کس را چه توانگر و چه فقیر دوست نمی‌داشت و هر کسی که نزد ملک می‌آمد و ملک او را چیز می‌داد، وزیر او را حسد می‌برد و به ملک می‌گفت این کردار سبب تلف مال و خرابی مملکت است. القصه، مَلک خبرِ حسنِ بازرگان بشنید و او را حاضر آورد و از او پرسید این وزیر از بهر مالی که من به شاعران و ندیمان و سخن‌وران می‌دهم، با من خصومت دارد و من از تو می‌خواهم که حکایتی عجیب و حدیثی غریب با من بگویی که من هرگز او را نشنیده باشم که اگر آن حکایت مرا پسند افتد تو را شهرها و قلعه‌ها ببخشم و تو را به خود نزدیک کنم و بزرگِ وزیرانِ خود گردانم و اگر چنان حدیث نگویی، همه مالِ تو بگیریم و تو را از بلادِ خود برانم.

1 ستاره2 ستاره3 ستاره4 ستاره5 ستاره (No Ratings Yet)
Loading... چقدر این کتاب رو دوست داشتید؟

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *