هزار و یک شب / جلد نه

اقتباس متن: سمیرا عباس شکوهی
زمان: 03:09:21
به اشتراک گذاری:
اپیزودهای این قصه
هزار و یک شب / جلد نه قسمت اول
هزار و یک شب / جلد نه قسمت دوم
هزار و یک شب / جلد نه قسمت سوم
هزار و یک شب / جلد نه قسمت چهارم
هزار و یک شب / جلد نه قسمت پنجم
هزار و یک شب / جلد نه قسمت ششم
هزار و یک شب / جلد نه قسمت هفتم
هزار و یک شب / جلد نه قسمت هشتم
هزار و یک شب / جلد نه قسمت نهم
هزار و یک شب / جلد نه قسمت دهم
خلاصه:

و ازجمله حکایت‌ها این است که در زمان حکومت الحاکم و به امرالله مردی در مصر بود وردان نام که گوشت گوسفند همی فروخت و زنی همه‌روزه یک دینار پیش او می‌آورد که وزن آن یک دینار دوبرابر و نصف یک دینار مصری بود و حمالی نیز با خود همی­آورد و به آن یک دینار گوشت خریده به حمال می‌داد. زن از پیش و حمال از دنبال می‌رفتند. الغرض آن مرد قصاب را دیرگاهی هر روز یک دینار از آن زن عاید می‌شد.

روزی از روزها وردان قصاب در کار آن زن به فکرت اندر شد و در غیبت آن زن از حمال پرسید که هر روز با این زن گوشت به کجا می‌بری؟

حمال گفت: من از کار این زن عجب دارم که او هر روز یک دینار گوشت و یک دینار دیگر میوه و شمع و نقل و به یک دینار دیگر در غرابه نبید خریده به دوش من بنهد و مرا با خود به بستان وزیر برد و در آن جا چشم‌های مرا ببندد. چنان که هیچ جای را نتوانم دید. پس من به او بگویم که مرا به کجا می‌بری؟ او مرا جواب نگوید. تا این­که در جایی بایستد و قفس از دوش من گرفته بر زمین نهد و دست مرا گرفته به مکانی که چشم مرا بسته بود بازگرداند و چشمان مرا بگشاید و ده درم به من داده مرا روانه کند. باز چون فردا شود، چنان کند که روز پیش کرده بود.

1 ستاره2 ستاره3 ستاره4 ستاره5 ستاره (No Ratings Yet)
Loading... چقدر این کتاب رو دوست داشتید؟

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *