
هزار و یک شب / جلد هجده
راوی:
نمایش رادیویی
اقتباس متن:
لیدا جدائیان
زمان:
01:39:41
به اشتراک گذاری:

هزار و یک شب / جلد هجده
قسمت اول

هزار و یک شب / جلد هجده
قسمت دوم

هزار و یک شب / جلد هجده
قسمت سوم

هزار و یک شب / جلد هجده
قسمت چهارم

هزار و یک شب / جلد هجده
قسمت پنجم
و از جمله حکایتهای طرفه این است که خلیفه هارون الرشید را شبی از شبها بیخوابی بهسر افتاده وزیرش جعفر برمکی را بخواست و بهاو گفت که: بس تنگدل هستم و قصد من این است در کوچههای بغداد بگردم و کارهای مردم را نظاره کنم، بهشرط آنکه جامه بازرگانان بپوشم تا اینکه کس ما را نشناسد. وزیر گفت: سمعاً و طاعةً. پس برخاست و جامههای خلافت برکند و جامه بازرگانان بپوشید و با جعفر و مسرور سیاف از مکانی بهمکانی همیرفتند تا اینکه بهدجله رسیدند. شیخی بهزورق اندر نشسته دیدند. بهسوی آن شیخ رفته سلامش دادند و بهاو گفتند: ای شیخ، میخواهیم که ما را از فضل و احسان خود در این زورق بنشانی تا در دجله تفرج کنیم و این یکدینار مزد را بگیری.
چون قصه بدینجا رسید بامداد شد و شهرزاد لب از داستان فروبست.