هزار و یک شب / جلد هفده

اقتباس متن: لیدا جدائیان
زمان: 01:36:48
به اشتراک گذاری:
1
اپیزودهای این قصه
هزار و یک شب / جلد هفده قسمت اول
هزار و یک شب / جلد هفده قسمت دوم
هزار و یک شب / جلد هفده قسمت سوم
هزار و یک شب / جلد هفده قسمت چهارم
هزار و یک شب / جلد هفده قسمت پنجم
خلاصه:

و اما شرکان و ضوء‌المکان و وزیر دندان آن روز را بدان‌جا بماندند و آن نصاری که یاران ذات‌الدواحی و به هیئت بازرگانان بودند، بی‌خبر از مسلمانان برفتند. پس چون ظلمت شب جهان را فرا گرفت، ذات‌الدواحی با ضوء‌المکان گفت: برخیزید و با من به سوی دیر آیید و سپاهی قلیل با خود بردارید. ایشان سخن عجوز بپذیرفتند. آن پلیدک، از غایت نشاط و انبساط قوت بگرفت و ضوء‌المکان می‌گفت: منزه است پروردگار که این زاهد را خوشحال کرد و قوتش بداد. ما او را بدین سان ندیده بودیم. و آن پلیدک پیش از وقت، به ملک قسطنطنیه کتابی با مهر فرستاده و او را از ماجرا آگاه کرده بود که ده‌هزار سوار دلیر از شجاعان روم بفرست که در دامنه‌ کوه پنهان شوند تا من پادشاه مسلمانان را با برادر و وزیر ایشان بیاورم و نوشته بود که راهب دیر را باید بکشم که حیلت من بی کشتن او صورت نبندد و بدان که اگر حیله تمام شود، یک تن از مسلمانان به بلاد اسلام زنده باز نگردد. چون کتاب به افریدون، ملک قسطنطنیه رسید، در ساعت سپاه بخواست و فرمود که به زودی در دیر حاضر شوند.

1 ستاره2 ستاره3 ستاره4 ستاره5 ستاره (1 votes, average: 1,00 out of 5)
Loading... چقدر این کتاب رو دوست داشتید؟

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *