هزار و یک شب / جلد پنج

اقتباس متن: سمیرا عباس شکوهی
زمان: 02:01:10
به اشتراک گذاری:
اپیزودهای این قصه
هزار و یک شب / جلد پنج قسمت اول
هزار و یک شب / جلد پنج قسمت دوم
هزار و یک شب / جلد پنج قسمت سوم
هزار و یک شب / جلد پنج قسمت چهارم
هزار و یک شب / جلد پنج قسمت پنجم
خلاصه:

چون شب چهاردهم برآمد گفت:‌ ای ملک جوانبخت، آن گدای یک چشم گفت:‌ ای خاتون، چون دختر ملک با کارد دایره کشید طلسماتی بر آن نوشت و فسونی چند بخواند. دیدیم که قصر تاریک گردید و عفریت پدیدار شد. همگی هراسان گشتیم. دختر ملک با او گفت: «لا اهلا و لا سهلا» عفریت به صورت شیری پاسخ داد که: ‌ای خیانتکار، چگونه عهد فراموش کردی و پیمان بشکستی. آخر من و تو پیمان بر بسته بودیم که هیچ یک دیگری را نیازاریم. حال که تو خلاف کردی آماده باش. پس دهان باز کرده مانند شیر بغرید.

دختر مویی از گیسوان فرو گرفته فسونی بر او دمید. در حال شمشیر برنده شد و شیر را دو نیم کرد. سر شیر به صورت کژدمی شد. دختر مار بزرگی گردید. با هم در آویختند. پس از آن کژدم به صورت عقاب شد. دختر به صورت کرکس برآمد. زمانی بجنگیدند. عفریت گربه‌ای شد سیاه. دختر به صورت گرگ برآمد. عفریت اناری شد بر هوا بلند گشت و بر زمین آمد بشکست و دانه‌های آن بپاشید. زمین قصر از دانه‌ی نار پر شد. در حال دختر خروسی گردید و دانه‌ها را برچید. دانه‌ای از آن به سوی حوض رفت. خروس خروشی برآورده بال و پر همی زد و به منقار خود اشارت همی ‌کرد. ما قصد او را نمی‌دانستیم تا این که آن یک دانه را بدید.

1 ستاره2 ستاره3 ستاره4 ستاره5 ستاره (No Ratings Yet)
Loading... چقدر این کتاب رو دوست داشتید؟

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *