هزار و یک شب / جلد چهار

اقتباس متن: سمیرا عباس شکوهی
زمان: 02:05:53
به اشتراک گذاری:
اپیزودهای این قصه
هزار و یک شب / جلد چهار قسمت اول
هزار و یک شب / جلد چهار قسمت دوم
هزار و یک شب / جلد چهار قسمت سوم
هزار و یک شب / جلد چهار قسمت چهارم
هزار و یک شب / جلد چهار قسمت پنجم
خلاصه:

گفت: ای ملک جوان‌بخت، چون آن دو عفریت غریب و سهیم را در نزد مرعش، ملک جنیان حاضر آوردند، غریب و سهیم دیدند که مرعش به‌سان کوه بزرگ بر تخت مملکت نشسته و او چهار سر دارد: یک سر او چون شیر و دیگری چون پیل و سر سومین چون پلنگ و چهارمین به سر خرس همی ماند. آنگاه عفریتان گفتند: ای ملک، ما این دو تن را در وادی عیون خفته یافتیم. مرعش به چشم خشم‌آلود به‌سوی ایشان نگریست و برآشفت و بخروشید و شرر از دهان او فروریخت و گفت: ای پست‌ترین انسیان، پسر مرا شما کشته‌اید و آتش در جگر من افروخته‌اید. غریب گفت: به خدای بزرگ سوگند که ما کسی را نکشته‌ایم. چون مرعش سخن او بشنید و سوگند او را به خدا و ابراهیم خلیل بدید دانست که او مسلمان است. مرعش پرستش آتش می‌کرد، بانگ بر قوم خود زد که خدای مرا بیاورید! در حال تنوری زرین بیاوردند و آتش افروختند و

1 ستاره2 ستاره3 ستاره4 ستاره5 ستاره (No Ratings Yet)
Loading... چقدر این کتاب رو دوست داشتید؟

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *