


«آمیرزا» بنگاه شادمانی دارد و بازیگرانش را برای شاد کردن و اجرای نمایش روحوضی به مجالس شادی و عروسی مردم میفرستد. او که در حسرت داشتن یک پسر، غم هفت عالم را به جان خریده است، برای هشتمین بار زن میگیرد تا به آرزویش برسد.
آمیرزا در هفتاد سالگی برای هشتمین بار جشن عروسی برای خودش می گیرد و بساط شادی و طرب میگسترد. بنگاه شادمانی او توسط «ملیجک»، «متلک» و «شتلک» میچرخد؛ اما چرخاننده اصلی آن آمیرزا است. اما «عمو مبارک» مجبور است در بنگاه شادمانی کار کند، زیرا آمیرزا دخترش را به او داده و به این وسیله او را زیر یوغ خود درآورده است.
عمو مبارک بعد از مدتی متوجه می شود که هیچ علاقه ای به دختر آمیرزا «ثریا»، ندارد و ثریا هم مدام به او سرکوفت میزند که از صدقه سر آمیرزاست که تو این شغل و حرفه را داری.
عمو مبارک بالاخره از این وضعیت خسته میشود و تصمیم میگیرد ثریا را طلاق دهد؛ اما از آن جایی که هیچ پولی ندارد تا مهریه او را پرداخت کند، آمیرزا مجبورش میکند به جای پول مهریه، تا آخر عمر در بنگاه شادمانی او کار کند و چون شناسنامه او در گروی آمیرزا است.
اما آمیرزا چگونه از این مجلس گردانیها رها میشود؟