

هم سیب، هم ستاره
خسته از کار، در جاده شنی که دو طرفش درختهای کاج بود، می رفت. در سمت راست، بلوکهای سیمانی بود؛ هرجا که امتداد آنها میشکست، کوه پیدا میشد. کوه انگار آدمی بود به پشت خوابیده، با صورتی رو به آسمان، پاهایی کشیده، سینه ی گشاده و دهانی باز.