










هر تابستان، «آندره»ی جوان به دیدار مادربزرگ عزیزش، «شارلوت لمونیه»، می رود. مادربزرگ در دهکدهای مشرف به جلگههای وسیع روسیه زندگی میکند و با حکایتهایی شگفتانگیز، نوهاش و دیگر بچههای دهکده را مسحور خود کرده است: تماشا کردن «پروست» -نویسنده شهیر فرانسوی- در حال بازی تنیس، بازدید «تزار نیکولاس دوم» از پاریس و مرگ «فلیکس فوره» -رئیس جمهور فرانسه- در آغوش همسرش. اما آندره از مادربزرگ مرموزش درباره روسیه هم چیزهای زیادی میآموزد؛ کشور قحطیها و مصیبتها، ناعدالتیهای بیرحمانه و آشوبهای پایانناپذیر جنگ. او با شیفتگی تمام، تار و پود قصهها را با دنیای رازآلود خاطرات و آرزوهایش گره میزند. مادربزرگ، برای آندره تصویری شفاف و زنده از فرانسه دوران کودکیاش خلق میکند؛ سرزمینی رویایی که بسیار دلپذیرتر، امنتر، هیجانانگیزتر از روسیه دهه هفتاد و هشتاد است. او که در این تصورات غوطهور شده است، در کشور خود به یک بیگانه و در نهایت به گردشگری خستگی ناپذیر در سراسر اروپا تبدیل میشود. «وصیت نامه فرانسوی»، رمانی حماسی و آکنده از شور، اشتیاق، درد و رنج است و در همه ابعاد، بسیار دل فریب جلوه می کند.