پالیزبان

نویسنده: مهرداد اوستا
زمان: 01:45:38
به اشتراک گذاری:
اپیزودهای این قصه
پالیزبان قسمت اول
پالیزبان قسمت دوم
پالیزبان قسمت سوم
پالیزبان قسمت چهارم
پالیزبان قسمت پنجم
پالیزبان قسمت ششم
خلاصه:

«پالیزبان» نثرهای داستانی و دل‌نوشته‌های زنده‌یاد «مهرداد اوستا» است که حالتی نوستالژیک دارد و یکی از زیباترین آثار این شاعر فرهیخته است.

راوی از بینوایی خانواده‌اش سخن می‌گوید؛ روزی که پدرش در حال مرگ بود، او بالای سرش نشسته بود و آخرین سخنان پدر را می‌شنید. مادرش رفته بود بستگان را خبر کند؛ اما قبل از آن­که آن­ها برسند، پدر دیده از جهان فروبست.

پدر، قبل از مرگش، در سخنانی کوتاه و شمرده به پسر گفت: «یک پدر هرچقدر هم که بینوا باشد، باز هم برای فرزندش چیزی به یادگار می‌گذارد.» پدر، پس از این سخن، لب فرو بست و چشمانش خاموش شد.

راوی همین‌طور از ملاقات خود با مرد نابینای عارف سخن می‌گوید؛ آن مرد شوریده حال معتقد بود دیدن زندگی و زیبایی‌های آن را فقط نباید منحصر به دو چشم دانست؛ از راه‌های دیگری نیز می‌توان آن­ها را حس کرد. منظورش این بود که می‌تواند در تاریکی مطلق، با دل روشنش، دنیایی مطلوب برای خود بسازد و آن را با روحش عجین کند. پس از این دیدار، راوی به «هیچ بودن» خود اعتراف می‌کند.

در دیدارهای بعدی، راوی با دختر کولیِ نجیبی آشنا می‌شود که ماجرای عشق­شان به ناکامی و جدایی می‌انجامد. بعد از این رویدادِ تلخ، زندگی او در تنهایی و به یاد آن محبوب می‌گذرد.

1 ستاره2 ستاره3 ستاره4 ستاره5 ستاره (No Ratings Yet)
Loading... چقدر این کتاب رو دوست داشتید؟

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *