






«پایکوبیهای جنگ» با نام اصلی «رقصهای جنگ» از زبان آمریکایی سرخپوستی روایت میشود که همسرش با مادر خود برای گردش به رم رفتهاند. راوی در «سیاتل» به همراه دو پسر هشت ساله و ده سالهاش زندگی میکند.
راوی یکباره متوجه میشود که گوش راستش دیگر خوب نمیشنود. فردای آن روز پیش دکتر میرود و چون دیگر از آخرین جراحی پدرش پا به محیطهای درمانی نگذاشته است، یاد پدرش میافتد که جراح سه انگشت از پای راست و پای چپش را از نیمه قطع کرده بود و به شدت احساس سرما میکرد.
راوی پیش دکتر میرود و متوجه میشود ناشنواییاش از ناحیه عصبها و استخوانهای گوش است. با خودش میگوید چند سوسک در سرم جولان میدهند؟!
دکتر او را برای ام آر آی میفرستد و او به یاد میآورد که از شش ماهگی به بیماری افزایش نامعمول مایع نخاعی در حفرههای مغز مبتلا بوده است. شب دوباره به خاطر میآورد که دو ماه بعد از مرگ پدر تحقیق درباره تاریخچه بستگانش را آغاز کرده است و پدر پدرش طی حملهای برای نجات دادن جان دو نفر در «اکیناوا» کشته شده است و از قهرمانان جنگ محسوب میشود. سرانجام دکتر به او میگوید که تومور مننژوما در سرش دیده شده است. اما او در اینترنت به دنبال علت بیماری خود میگردد …