

شرکت «بتن سازه» که سیاوش مدیرعامل آن است، در مناقصه پروژه تونل بزرگراه برنده شده است و او درصدد انجام مراحل اولیه اجرای کار است. زمانی که سیاوش سرگرم گفت وگو با مهندس ناظر است، زلیخا – نامزدش – در منزل منتظر اوست.
سیاوش چنان غرق در کار است که قرارش با زلیخا را فراموش میکند و زلیخا هم با او قهر میکند. پدر و مادر سیاوش، – آقا و خانم کاشانکی – همانند خود سیاوش از برنده شدن او در این مناقصه خوشحالاند.
از طرفی، عموی سیاوش از رودبار زنگ میزند و قرار میشود که روز بعد، او و پسرش – کوروش – برای خرید دو باب مغازه به تهران بیایند.
روز بعد، هنگام صرف صبحانه، کاشانکی و همسرش، از رادیو خبر زلزلهی رودبار را میشوند؛ زلزلهای که خرابیها و تلفات جانی بسیاری داشته است. آنها به رودبار زنگ میزنند اما کسی جواب نمیدهد و کاشانکی درنهایت درماندگی از سیاوش میخواهد که به رودبار بروند.
در این حادثه عمو و زن عموی سیاوش و پسر و دخترشان جان خود را از دست میدهند، اما نازنین -همسر کوروش- و پسر یک ساله و نیمهاش – بیژن – جان سالم به در میبرند.
آنها نازنین و پسرش را به تهران منتقل میکنند و سرپرستی آن دو و اموال عمو و کوروش را به عهده میگیرند…