پسر تاجر

تنظیم متن: سعید اسلام زاده
زمان: 0:13:03
به اشتراک گذاری:
اپیزودهای این قصه
پسر تاجر
خلاصه:

تاجری مشهور پسری بی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌خیال و تن‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌پرور داشت. پسر فقط به فکر خوشگذرانی بود.
تاجر هر چه به پسر سفارش می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کرد که دست از خوشگذرانی بکشد و به فکر فردایش باشد فایده‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ای نداشت.
پسر هر روز دوستانش را دور هم جمع می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کرد خوراکی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های مختلف تهیه می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کردند و می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌خوردند و لذت می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌بردند.
سال‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها بعد، پدر از دنیا رفت. از آنجایی که از حال و روز پسرش آگاه بود و می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌دانست که اهل کار و زندگی نیست؛ هزار اشرفی در سقف یکی از اتاق‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های خانه پنهان کرد.
او به پسر وصیت کرد که اگر روزی به بدبختی و فلاکت رسیدی برو در آن اتاق آخری و با طنابی که به سقف بسته‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ام خودت را دار بزن…

1 ستاره2 ستاره3 ستاره4 ستاره5 ستاره (No Ratings Yet)
Loading... چقدر این کتاب رو دوست داشتید؟

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *