
پنج داستان شنیدنی از دفاع مقدس





«پنج داستان شنیدی از دفاع مقدس» روایت پنج داستان تأثیرگذار و شنیدنی از زندگی رزمندگان و ایثارگران دلیر دوران جنگ تحمیلی است.
خاک سبز: «سعید»، بعد از جنگ، همراه با گروهی برای جستوجوی جنازههای همرزمانش در بیابانهای منطقه جنگی سرگردان است. او در رویا یکی از رزمندهها را میبیند که جای بچههای دسته «قمر» را به او نشان میدهد و میگوید که دوستان رزمندهاش که برای آوردن آب به محل تانکی در نزدیکی دشمن رفته بودند، با لبان تشنه شهید شدهاند.
سپاس از حیات طیبه نوجوان نجیب و زیبا: «علیرضا» مجروح جنگی است و هر روز آدمها و اتفاقاتی را به یاد میآورد. او میگوید تا شب همه آن اتفاقات را فراموش میکند و دوباره روز بعد همین ماجرا تکرار میشود.
او عاشق دخترعموی زیبایش بوده، ولی از سر نجابت و خجالت، چیزی نگفته تا اینکه زیبا ازدواج کرده است و حالا او هر روز زیبا را در رویایش میبیند.
تیر و ترکش: شخصی به نام «رحیم» که به عنوان دیدهبان در هر عملیاتی شرکت میکند، هیچ اتفاقی برایش نمیافتد و خودش میگوید که نظرکرده است. تا اینکه در یک عملیات پایش مجروح میشود.
در تنگنای خرابه: «منصور» نه سال بعد از جنگ، همراه همسرش «مینا»، برای دیدن خانه قدیمیشان به شهرش بازگشته است. اما با خرابههای خانهشان روبهرو میشود.
در همین حین زن و شوهر دیگری هم ادعا میکنند که آنجا خانهشان بوده است. پیرمردی از راه میرسد که ادعا میکند در تمام دوران جنگ به درختی که در این خرابه بوده، آب میداده و آنجا خانه اوست.
دلی از جنس آفتاب: «سید صالح» که جانباز شیمیایی است؛ شوهر «راضیه خانم»- مادر مهتاب – است. بعد از مرگ راضیه خانم، باوجود علاقه بسیار سید صالح به مهتاب، پدربزرگ مهتاب سعی میکند او را از سید صالح دور کند و با حیله و نیرنگ آنها را از هم جدا میکند. تا اینکه روزی حال سید صالح بد میشود و عمه مهتاب او را به دیدن سید صالح میبرد.