
چنین گذشت بر من






«چنین گذشت بر من»، نوشته «ناتالیا گینزبورگ»، نویسنده ایتالیایی، شرح زندگی دختر جوانی است که دور از پدر و مادر خویش، در یک پانسیون زندگی میکند و روزگار خود را با تدریس میگذراند. زندگیِ او در یکنواختی و ملال میگذرد تا آنکه یک روز در خانه دکتر «گائودنسی» با مردی به نام «آلبرتو» آشنا میشود؛ مرد که در ابتدای مهمانی، چهاردستی به همراه همسر دکتر گائودنسی پیانو مینواخت و با لهجه محلی ترانه میخواند، با مداد طرحی از صورت دختر را در دفترچه یادداشتاش ترسیم کرد و ناراضی از کار خویش و عدم موفقیتش در ترسیم درست و کامل صورتِ دختر کاغذ را پاره کرد. آلبرتو که هرگز نمیتواند چهرهی زنهایی را که میپسندد نقاشی کند، دختر را تا پانسیون همراهی میکند و از او میپرسد که میتواند فردا به دیدناش بیاید و برایش آن رمان فرانسوی را بیاورد که دربارهاش صحبت کرده بود. روز بعد که مرد آمد، کمی قدم زدند و بعد به کافهای رفتند. آلبرتو با چشمهای شاداب و پرفروغ دختر را نگاه میکرد و دختر هم فکر کرد که حتما آلبرتو عاشقش شده است؛ چیزی که بسیار خوشحالش کرده بود چرا که تا آن زمان برایش اتفاق نیفتاده بود که مردی دوستش بدارد. او که خوشبختیِ زندگیِ خویش را در عشق، ازدواج و بچهداری میبیند – بیآن که خود بداند – دل به مرد میبندد؛ مردی که گمان میبرد عاشقش است و بعدها، زمانی که به این اشتباه بزرگ خود پی میبرد دیگر راه بازگشتی ندارد.