

کاربرد نمادین در
شب سوم بعد از اینکه صداها خوابید مدت زیادی به در نگاه کردم. در قدیمی و محکمی بود. نزدیک دستگیرهاش اندازهی چند جزیره لکه بود دستمالی برداشتم و در را برق انداختم. بهقدری حساس شده بودم که اگر مورچه ریزی هم از کنارههایش رد میشد متوجه میشدم. از درزهایش صداهای مبهم شب و هوای سرد زمستان میآمد تو. از نیمه شب گذشته بود و یکی تُک پا با صدای خشخش نایلونی که در دستش بود بالا رفت. آخرین نفری بود که به خانهاش میرفت. نمیدانم تا کی به سکوت راهپله گوش کردم. بعدش پتو را دورم پیچیدم و خودم را زیر آن خفه کردم.
جلسه آخری که پیش روانشناس رفتم، پرسید: اگه مدت زیادی از خونه بره دلت براش تنگ میشه…
خواننده قصه ، صدای یکنواخت و سریع و بدون هیچ بالا و پایینی … خسته کننده
نوشته های خانم وفی واقعا فوق العادن مخصوصا کتاب پرنده من